خاطره ای از۱۳ آبان ۱۳۵۷

امروزسیزدهم آبان ماه ، مصادف است با روز تبعید آیت الله خمینی درسال۱۳۴۳ به ترکیه؛ تظاهرات خونین دانش آموزان در سال ۱۳۵۷ برعلیه شاه و"اشغال سفارت آمریکا" در سال۱۳۵۸.
چند ماهی از شروع ناآرامی های سیاسی سال۵۷ در ایران می گذشت ومن تقریبا در تمام تظاهرات و وقایع مهم انقلاب در تهران، تا آن تاریخ شرکت فعال داشتم. دراثرشوک جمعه خونین ۱۷ شهریور،تا اول مهرماه وقفه محسوسی درجنبش مردم پدید آمد. ولی با بازشدن مدارس،هیجانات انقلابی بار دیگر اوج گرفت .دانش آموزان بجای درس وکلاس  به خیابان ها می ریختند و معمولا خود را به نواحی مرکزی شهر ، بخصوص دانشگاه تهران میرساندند.رژیم هم گویا ترجیح می داد که معترضین در محیط محصور دانشگاه  ونه در سطح شهر، هرکار می خواهند بکنند . در این ایام دانشگاه تهران مرکز تجمع همه گروه های انقلابی و مخالف شده بود. آخوند بسیار جوان عمامه سیاه و ریش حنایی را به یاد می آورم که هرروز در دانشگاه حاضر می شد و دانش آموزان را با شعارهایش  به دنبال خود راه می انداخت:"سگ زرد برادرشغال است/ ولیعهد سلطنتت محال است"! او هنگام سخنرانی ها در زمین چمن دانشگاه ، به همراه هوادارانش، مراقب بود که سخنی درباب "مارکسیسم" و... گفته نشود.و در صورت مشاهده "تخلف"، با فریاد "حزب فقط حزب الله/ رهبرفقط روح الله" و الله واکبرو...مانع ادامه سخنرانی می شد. یک باروقتی که آقای "کاتوزیان"،از اساتید دانشگاه ،صحبت می کرد،این گروه جاروجنجال راه انداخت که غیرمسلمان حق حرف زدن ندارد. آن ها می پنداشتند که "کاتوزیان" نام غیرمسلمان است.پس از انقلاب آخوند ریش حنایی رادیگر هرگز ندیدم.در حالی که پیش از انقلاب مطمئن بودم که اگرآخوندها به قدرت برسند،این سید "زحمتکش" هم به جاه ومقامی خواهد رسید.ولی ماموریت او هم مثل علامه یحیی نوری  با رفتن شاه گویا به پایان رسید. یک روزهم هنگام میتینگ "مارکسیست"ها، آخوند متشخصی به همراه چند آخوند دیگر آمد وبا بلند گوی دستی خطاب به جمعیت گفت که : "از شما خواهش می کنم تا رسیدن به هدف مشترک، یعنی سقوط شاه، اینگونه عرض اندام نکنید. زیرا مردمی که اعتقادات مذهبی دارند با دیدن شمادر پیوستن به نهضت دچار تردید خواهند شد و رژیم شاه هم به دنیا خواهد گفت که این ها همه "کمونیست" هستند. پس ازشاه شما هم مثل ما آزاد خواهید بود که فعالیت کنید". بعد از انقلاب همیشه آرزو می کردم که دوباره آن روحانی را می دیدم.
روز 8 آبان آیت الله طالقانی و منتظری  به همراه چهره های سرشناس سیاسی دیگر از زندان آزاد شدند. در این ایام به تدریج همه زندانیان سیاسی آزاد گردیدند که از آن جمله اند افسران حزب توده ایران و صفرخان (قهرمانیان)، رکورد دار طولانی ترین مدت زندان، از سال 1329. او نیز دوسه روز پس از آزادیش(3آبان) به دانشگاه تهران آمد وپشت میکروفن چند کلمه ای صحبت کرد.
صبح 13 آبان 57  با یکی از دوستان نزدیک دوران دبیرستانم  برای گرفتن پذیرش تحصیل در یکی از دانشگاه های "ادینبرا" به همراه پاسپورت و ترجمه رسمی دیپلم دبیرستان  به دفترموسسه مربوطه واقع در چهارراه سید خندان رفتیم. هردوی ما "معافی کفالت" داشتیم. البته پس از انقلاب هم سن و سال های ما، یعنی متولدین 1337، همگی از خدمت سربازی"معاف" شدند. پس از بازگشت مطابق معمول راهی دانشگاه شدم. دوستم را هم که هیچ علاقه ای به شرکت در تظاهرات ودرگیری نداشت با خود بردم. حدود ساعت 10صبح به دانشگاه رسیدیم. درب اصلی بسته بود و تعداد زیادی افراد نیروی انتظامی درپیاده رو سمت مقابل درب دانشگاه ایستاده بودند. کمی دورتر از روی نرده ها وارد دانشگاه شدیم. جمعیت زیادی که اکثرا جوان ونوجوان بودند در مقابل مسجد دانشگاه تجمع کرده شعار می دادند. یک نفربالای نردبان مخصوص تمیز کردن شیشه های دانشگاه با تیشه مشغول حک کردن و شکستن کاشی های فیروزه ای بالای درب ورودی مسجد بود که رویش این عبارت دیده می شد:" این مسجد در تاریخ...به امرمبارک اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر بنا گردیده است". جمعیت هم در پای پلکان شعار "مرگ برشاه" میدادند. در این هنگام با شنیدن صدای شلیک گلوله از سمت درب اصلی دانشگاه  به آن سمت رفتم .دوستم از من خداحافظی کرد و در جهت دیگر پا به فرار گذاشت. این آخرین دیدارما بود.او به سرعت از ایران خارج شد و من غرق در انقلاب و با انقلاب غرق شدم... بچه ها از داخل دانشگاه به سربازان مستقردر خیابان سنگ پرتاب می کردند و آن ها ابتدا با گاز اشک آور و شلیک هوایی وسپس با تیراندازی مستقیم به سمت داخل دانشگاه عکس العمل نشان دادند.سه نوجوان مورد اصابت گلوله قرارمی گیرند که حداقل یکی از آن ها دردم کشته می شود و پیکرآن ها، روی دست دانش آموزان به سمت درب شرقی و غربی دانشگاه حمل می گردد. محیط درگیری بخش کوچکی ازقسمت داخلی نزدیک درب دانشگاه بود وماجرا نمی توانست ابعادی بسیار متفاوت با آنچه من شاهد بودم، داشته باشد. غروب همان روز رادیو بی بی سی ، 56 کشته به گزارش شاهدان عینی و اپوزیسیون اعلام داشت.
دوروزبعد 15 آبان، تیمسار غلامرضا ازهاری از طرف شاه به نخست وزیری انتخاب می شود. عباس میلانی در مصاحبه رادیویی 15 نوامبر 2010 خود باآقای حسین مهری می گوید: "شاه دستورداده بود که تیمسار اویسی برای انتصاب به نخست وزیری خدمت برسد.ولی پس از دیدار با سفرای آمریکا وانگلستان می گوید: ازهاری بیاید، اویسی نیاید.آقایان (سفرا) با اویسی موافق نیستند." با تحولات اخیر لیبی وزمینه سازی های مشابه در سوریه وجاهای دیگرو بحث "قربانی دادن" برای "مساعد شدن زمینه دخالت بشردوستانه(!) ناتو وآمریکا"، به نظر می رسد که سفرای آمریکا و انگلیس هم آن زمان، یک روز پس از واقعه 13 آبان، به شاه گفته اند که:"متاسفانه با این "حمام خون"(!)دوباره ای که تو دیروز در دانشگاه براه انداختی، کم کم زمینه "بستن چمدان"ت فراهم می شود. ازهاری رابیاورکه مرد آرامی است و مردم با آمدن اویسی خشن ممکن است خشمگین تر شوند...". که در واقع ترسشان ازآن بود که مبادا با آمدن اویسی،ریتم اعتراضات مردم ازسمت و سوی "مساعدشدن زمینه" برای بیرون راندن شاه،خارج شود.
13آبان را پس از انقلاب، "روز دانش آموز" نامگذاری کردند. در مورد تبعید آیت الله خمینی به ترکیه درسال 1343، ارتشبد حسین فردوست در کتاب "ظهور وسقوط سلطنت پهلوی" می نویسد که تبعید آقای خمینی به ترکیه ، به اصرار آمریکا وعلیرغم میل شاه صورت گرفت. شاه ترجیح می داد که او در ایران و زیر نظربماند.

۱ نظر:

بهرام گفت...

سلام!از صفرخان یاد کردید. یادم میاید که پس از آزادی زندانیان سیاسی از زندان، صفر خان مشهور ترین نامی بود که توجه جوانان را به خودجلب میکرد. همه میخواستند این زندان کشیده ترین زندانی سیاسی جهان را ازنزدیک ببینند.بابچه محلها بدیدارش رفتیم. در یکی از خیابانهای فرعی منشعب از خیابان انقلاب که الان نامش را فراموش کرده ام، گویا درخانه یکی از اقوام ویادوستان ودوستدارانش درطبقه دوم خانه ای قدیمی از سیل مشتاقان دیدارش پذیرایی میکرد.به هرنفر که وارد میشد یک استکان چای هم میدادند.چه صفی جلوی خانه در کوچه تشکیل شده بود.صفرخان جلوی در ایستاده بودوچه فروتنانه با هرکسی که وارد میشد،از بچه تا پیر دست میداد وبا بعضی روبوسی میکرد.با ما هم دست داد.چه افتخاری بود برای ما. بهرام