"توهم توطئه" یا "علامت سوال" ؟

صحبت انقلاب 57 که می شود ، دو گروه از حدس و گمان ، در مورد آنچه گذشت ، برحذر می دارند وچماق "تئوری توطئه" در دست، اصرار دارند که همه چیز آن گونه رخ داد ، که آن ها می گویند و پشت پرده هم خبری نبود: یکی همین جمهوری اسلامی خودمان است و دیگری تاج و تخت از دست دادگان.البته گروه های سیاسی دیگر هم کمابیش سعی کرده و می کنند که وقایع را داخل کلیشه های خود فرو کنند و نه بر اساس واقعیات،تعاریف و مفاهیم را غنا بخشند.
جمهوری اسلامی، حتی در اولین سالگرد انقلاب ، یا ورود خمینی به ایران ،آنگاه که بدین مناسبت صفحه نخست روزنامه کیهان و اطلاعات سال قبل را تجدید چاپ کرد تا حال و هوای ایام انقلاب را زنده سازد، خود تقلب را آغاز نمود. سال اول نام فدایی ها و توده ای ها و مجاهدین و دیگرانقلابیون را از صفحات پاک کردند وعکس خندانی از آقای خمینی را هم در یکی از این دو روزنامه ، جایگزین عکس عبوس نمودند. به مناسبت دومین سالگرد انقلاب، حتی صفحه بازسازی شده سال قبل را هم آنچنان تغییر دادند که دیگرهیچکدام از مطالب وحتی صفحه بندی ها هم ، شباهتی به اورژینال نداشت.و امروز اگر بخواهند صفحات نشریات آن دوران را چاپ کنند، معلوم نیست که جز همان عکس آقای خمینی، که بنی صدر و قطب زاده و یزدی را از کادرش حذف کرده اند، چه چیز دیگری را چاپ خواهند کرد. همین چهار خط ، به گمانم برای اثبات میل به تحریف ازجانب ج.ا کافی است . در مورد برداشت وقرائت وابستگان رژیم گذشته از انقلاب ، وضع حتی از این هم بدتر است و هرجای کارشان را که می خواهند با ماست مالی کردن درست کنند ، می بینند که جای دیگرش خراب می شود. خود شاه ، پس از ترک ایران، آمریکایی ها را در مورد بلایی که به سرش آمد، مقصر معرفی می کند.وارثین تاج و تخت در تبعید ولی هردم داستانی به هم میبافند و تحلیلی نو ارائه می دهند تا شاید بتوانند ثابت کنند که رژیم پهلوی ،هم "مستقل" وهم "مترقی" و "مردمی" بود . شاه در كتاب "پاسخ به تاريخ"، می گوید:"در اوايل ژانويه با تعجب خبردار شدم كه چند روز است ژنرال هايزر در تهران بسر مي‌برد . اما حوادث چند هفته گذشته مي‌بايست به من آموخته باشد كه از چيزي حيرت نكنم ... احتمالا سرویس های اطلاعاتی آمریکا می دانستند که برنامه زیرپاگذاشتن قانون اساسی در پیش است. پس باید از بروز عکس العمل در ارتش ایران جلوگیری می کردند و هدف مسافرت ژنرال هایزر به ایران جز این نبود. بالاخره من (21دی57)یکبار ژنرال هایزر را به اتفاق سفیرآمریکا، آقای سولیوان ملاقات کردم. تنها چیزی که مورد علاقه هردوی آنها بود، دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود. پس از آن که من ایران را ترک کردم ، ژنرال هایزر باز چند روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت؟ تنها چیزی که می توانم بگویم این است که ربیعی فرمانده نیروی هوایی طی محاکمه اش ، به قضات گفت:"ژنرال هایزر شاه را مثل یک موش مرده به خارج از کشورپرتاب کرد".
حال اگر از همسر و فرزند شاه و ... در این مورد سوال کنید، فلسفه بافی شان شروع می شود. می دانید چرا؟ زیرا اجازه ندارند حرفی بزنند که آمریکایی ها ممکن است خوششان نیاید. تنها گروه کوچکی از این جماعت که صداقت بیشتری دارند ولی" سیاست" ندارند، گاه و بی گاه از خیانت قره باغی و ثابتی وفردوست و بی وفایی ارباب سخن می گویند.
آن چه من خود در جریان انقلاب شاهدش بودم ، علامت سوال پشت علامت سوال بود که هیچوقت هم نتوانستم پاسخی قانع کننده برای آن ها بیابم:
نخست وزیرامیرعباس هویدا ، پس از 13 سال، 27 مرداد 56، جای خود را به جمشید آموزگار می دهد. ایشان با شعار"فضای باز سیاسی"! ، از جمله تیمسار نعمت الله نصیری، معاون نخست وزیر و رئیس ساواک را از کار برکنار می کند. در دی ماه 56 ، انتشار نامه توهین آمیز به آیت الله خمینی در روزنامه اطلاعات ، به اعتراضات 19 دی قم و ... و... منجر می شود. 28 مرداد57 ، سینما رکس آبادان آتش میگیرد. 430 نفر، طبق آمار رسمی مقامات وقت،جان می بازند تا کینه مردم نسبت به رژیم افزون شود.حادثه ای که فصل آخرش نانوشته باقی مانده است. یک هفته بعد،4 شهریور ، دولت "آشتی ملی" شریف امامی سر کار می آید . 9 شهریور( 27 رمضان) ، در تهران شایع می شود که مردم پس از خروج از حسینیه علامه نوری واقع در خیابان ژاله ، مورد هجوم نیروی انتظامی قرارگرفته اند وساواک "خاک اره های آغشته به بنزین"(!) را که عمدا در خیابان ریخته بود ، آتش می زند و موجب کشته شدن عده ای می شود.ج.ا ، یازده شهید به حساب انقلابش ، برای این روز به ثبت می رساند. میدان ژاله ، از این زمان است که" میدان شهدا" نام می گیرد. نمازعید فطر(13 شهریور)، به امامت آیت الله مفتح ، در قیطریه ، به اولین تظاهرات بزرگ تهران تبدیل می شود. همزمان ، علامه نوری در میدان شهدا(ژاله) ، به صورت جداگانه ، نماز عید فطر را برگزار می کند . پنجشنبه، 16 شهریور، راهپیمایی عمومی در تهران ، با حضور علامه نوری ، تا میدان شهیاد( آزادی)، برگزار می شود. ( من هم در این تظاهرات حضور داشتم). مردم ، شعار "شاه سگ زنجیری آمریکا" را بر در و دیوارنوشته و بارنگ نام خیابان"آیزنهاور"(آزادی فعلی) را به "دکترعلی شریعتی" تغییر می دهند. در میدان شهیاد ، نوری سخنرانی کرد و از مردم خواست تا فردا، جمعه هم در میدان شهدا جمع شوند. سپس مردم شعار می دهند: "فردا 8 صبح ، میدان شهدا!". صبح 17 شهریور، حکومت نظامی اعلام می شود و نیروهای انتظامی تظاهرات میدان ژاله را به خاک و خون می کشند. ( من و دوتن از دوستانم ، ساعت ده و نیم ، به محل نزدک می شویم . در راه بندان نزدیک میدان فوزیه(امام حسین)، ماشین های شخصی، در حالی که پارچه های سفید از پنجره شان در اهتزاز بود ، سعی می کردند راهی برای انتقال مجروحین به بیمارستان های اطراف پیدا کنند. سکوت مرگباری در همه جا حکمفرما بود). رادیو دولتی ، شب همان روز، تا هفتادو اندی قربانی را رسمااعلام می کند.بعدها آمار رسمی رژیم پهلوی، 89 نفر کشته و 250 نفرزخمی را نشان می دهد. ج.ا ، در این مورد آماررسمی اعلام نکرده است ولی در مصاحبه ها تا 3000 نفرکشته از طرف مقامات ذکر شده است .تا چند روزپس از جمعه خونین 17 شهریور، همه در شوک بودند . سپس تظاهرات هرروزه،با شدت به مراتب بیشتر، بخصوص با شروع سال تحصیلی، در تهران و جاهای دیگر،آغاز شد. در تظاهرات 13 آبان در دانشگاه تهران، که به روز دانش آموز مشهورشده است و من هم درآن حضور داشتم، زمانی که نیروهای انتظامی از بیرون درهای بسته ، به سمت دانش آموزان داخل دانشگاه شلیک کردند ، سه نفرمورد اصابت گلوله قرارگرفتند که یکی از آن ها در دم جان داد و بچه ها آن ها را از زمین بلند کرده و به سمت درهای شرقی وغربی دانشگاه منتقل کردند. عصر همان روز ، بی بی سی، از قول شاهدان عینی ، کشته شدگان را تا 57 نفر هم اعلام کرد. فردای آن روز، یعنی 14 آبان 57 ، ارتشبد ازهاری نخست وزیر می شود. آیا اگر آن دو سه سرباز، ناگهان از پشت میله های دانشگاه به سوی دانش آموزان شلیک نکرده بودند و آن جنجال به پا نشده بود، باز ازهاری نخست وزیر می شد؟حکومت نظامی او،یک نمره منفی دیگر ، برروی کاغذ به کارنامه شاه افزود، بدون آن که حتی سعی نماید تا مردم را بترساند. حدودا از اوایل آذر ماه ، سربازان داخل کامیون های ارتشی هم، که در گوشه و کنار شهر ایستاده بودند، شعارهای تظاهرکنندگان را زمزمه می کردند. 6 دی، تشییع جنازه استاد کامران نجات اللهی که روز قبلش در بالکن دبیرخانه دانشگاه، در جمع اساتید متحصن، مورد اصابت گلوله ای از شلیک هوایی و بی هدف سربازی در خیابان و شاید هم تک تیراندازی درساختمان های مقابل، قرارگرفته بود، در میدان 24 اسفند( انقلاب)، به گلوله بسته می شود. در حالی که مقامات قبلا اجازه تشییع جنازه را داده بودند. نه امروز، بلکه همان موقع هم به این نتیجه رسیده بودم که گویی عواملی در داخل خود رژیم سعی می کنند آتش را هرچه بیشتر شعله ور کنند.
والری ژیسکاردستن، رئیس جمهور وقت فرانسه در مصاحبه ای که 23 شهریور77 در روزنامه "توس" منتشر شد، از جمله می گوید:"..آمریکایی ها در کنفرانس گوادلوپ(14 دی 57)،گفتند که زمان تغییررژیم شاه فرا رسیده است و ما از این مساله حیرت کردیم."
بعد از انقلاب، یکی از بزرگترین علامت سوال هابرای من، سرنوشت کسی بود که بزرگترین عمامه هارا بر سرمی گذاشت و به شهادت همه هم سن و سال های خودم که در تهران زندگی می کردند ، نقشی هم به بزرگی عمامه اش در تظاهرات و تحولات بخصوص آغازین سال 57 ایفا نمود. و او کسی نبود جز همان"علامه یحیی نوری" فوق الذکر .
اگرقراربود همه چیز این انقلاب و این جمهوری با عقل و منطق جور درآید، به این آقای نوری هم می بایست، پس از انقلاب ، مسئولیت هایی مهمتر از "ارشاد بهائیان" ! محول می شد . کسی چه می داند. شاید آن لقب غیر استاندارد"علامه" با آن پیچش غیرحوزوی "عمامه"، بی ارتباط نبود. وفات ایشان ، سه سال پیش، در 75 سالگی هم با میانگین سن روحانیت فاصله محسوس داشت.
عمامه علامه یحیی نوری و عمامه های حوزوی

۱ نظر:

مهر گفت...

سوالهای شما خسروی گرامی سوالهای من و میلیونها ایرانی دیگرکه بمنزله به قول شما "نامحرمان و گوشت دم توپ " هستیم هست. منهم نظری کلی و نه دقیق برای وقایع ۵۷ و قبل از آن داشته ام که اشاره شما به گفته های ژیسکاردستن و آمریکاییها در گوادالوپ آنرا تقویت کرد.
در اکثر قریب به اتفاق برسیهای مربوط به شکل گیری وقایع ۵۶-۵۷ که بایستی پاسخ بسیاری ازابهامات را در بر داشته باشد اشاره ای به دگرگونی و جهتگیری سرمایه در ایران و جناحبندی های بلوک های سرمایه داری غرب در قبال ایران قبل ازج ا نشده و تنها به بیان تکراری انگیزه کشیدن کمربند سبز یا به اصطلاح طنزآلود و البته زیبای شما شال سبز بدور کمر شوروی اکتفا میشود. تحلیلی جامع و روشنگرانه از این عوامل بدانجهت حیاتیست که در صورت فقدانش خصوصا در این دوره اوج توهمات و بند دخیل بستن به ناجیان خارجی خطر دوباره به چاه افتادن جنبش آزادی و یا سرقت آن وجود خواهد داشت. به نظر من با توجه به رقابت امریکا از یک طرف و اروپا - با یا بدون همراهی شوروی از طرف دیگر که امری تاریخی در ایران بوده است، سناریوی تغییر سلطنت نه طبق آنچه که در اذهان جا گرفته از سوی امریکا بلکه از سوی اروپا و بسرکردگی فرانسه، با حمایت بیدریغ آلمان، ایتالیا و حمایت باجگیرانه انگلیس نوشته شد. انگلیس اینبار نیز طبق سنت دیرینه اش سیاست دودوزه گری را پیشه کرد. به نفعش بود که در نقش دوگانه با همپیمانان قدیم همراه شود تا شاید آنچه را که در خاور میانه به امریکا واگذار کرده بود دوباره بدست آورد و یا اینکه بهر حال از قافله عقب نماند. امریکا باید از ایران و از خاور میانه بیرون انداخته شود. اما در هر حال برای اجرای این سناریو جلب حمایت امریکا برای خودکشی ضروری بود. هزینه کمتر و زمان کوتاهتر. دو طرف نقشه های خود را در سر میپروراندند. اروپا طبق پیشینه قبلی خواستاراقتصاد دولتی برای کشورهای عقب نگهداشته شده بود. آنها از طریق زدوبندهای سیاسی و در اختیار داشتن هیئت حاکمه همه اقتصاد یک کشور را یکجا و برای همیشه میبلعیدند و راحت تر همه درها را برروی رقیب احتمالی میبستند. امریکا از استراتژی دیگری پیروی میکرد. اقتصاد کاملا آزاد و جامعه بازکه امکان آزاد کردن نیروی کار، ازدیاد مصرف و سرمایه گذاری بیشتررا فراهم میکرد. هردو در یک مورد اشتراک نظر داشتند: قطع دست شوروی و یا به اصطلاح معروف کشیدن کمربند سبزبه دور شوروی و کمونیسم. برای هر دو طرف و برای هر دو منظور یافتن نیروی اجرایی چندان دشوار نبود. آنها بهتر ازهر ایرانی میدانستند که روی چه نیرویی سرمایه گذاری کنند که کردند. بازنده این بازی همانطور که اروپا میخواست امریکا بود و برنده بترتیب بر حسب روابط سیاسی و حجم معاملات بعدی اقتصادی آلمان، فرانسه، ایتالیا و انگلیس بودند. بعدها امریکا در صدد جبران برآمد و حوادثی آموزنده برای اروپا در خاورمیانه آفرید. اینبار هم همان شامه قدیمی انگلیس او را در کنار امریکا قرار داد و توانست سهمی از خوان یغما را بدست آورد. ولی چرا چنین سناریویی درست در این زمان طرح و به اجرا درمیاید؟ علاوه برهمزمانی تدارک نظم نوین جهانی، در خصوص ایران باید به عامل و زمینه های داخلی توجه کرد.
در مورد عامل داخلی باید از جمله به عامل مهم دگرگونی سرمایه که آغازش به انقلاب سفید برمیگردد اشاره کرد. سرمایه راه خصوصی شدن و خصوصی سازی را در پیش گرفته بود و حتی اعزام نمایندگان سیاسی خود را به مجلس نیز آغاز کرده بود. مشارکت خاندان سلطنتی هم چه بصورت باجگیری و سوء استفاده از قدرت و چه بصورت مستقل در این سرمایه گذاری ها فقط بخش خصوصی را ولو بیمارگونه تقویت میکرد. این خصوصی سازی را اروپا برنمیتافت و آنرا زمینه ریشه دارترشدن حضور امریکا میدانست و امریکا نیز آنرابدین شیوه نمیپسندید زیرا نقش مخرب بوروکراسی و باجگیریهای صاحبان قدرت سیاسی باضافه جامعه بسته پلیسی نمیتوانست شتاب لازم را به رشد سرمایه و لاجرم ایجاد پایگاه اقتصادی و اجتماعی برای امریکا بدهد. اوهامات شاه نیز در شتاب گذشتن از دروازه تمدن این خطر را محتمل کرده بود که وی ناخواسته بسان شطرنج باز ناوارد قوائد بازی را بنفع رقیب - حتی شوروی بهم بزند. بعلاوه تضمینی وجود نداشت که ایران همچنان جزیره ثبات باقی بماند. غده عدالتخواهی، آزادی و استقلال طلبی و مبارزه برای آنها در جزیره خفقان میتوانست همه گیر شود و انهم از نوع بدخیمش و احتمالا در دوستی با همسایه شمالی. پیشقراولان این حرکت بهرحال هر آنکه بودند از لشکر اسلام نبودند پس تا دیر نشده باید لشکر اسلام را قبل از اینکه برای همیشه اخته شود وارد معرکه کرد و کردند. و شد آنچه که همه دیدند. برای یافتن پاره ای از پاسخها و برای بررسی جامع آنچه که به "انقلاب بهمن" منجر شد مطالعه سری مقالات همن سیدی بنام "کد انقلاب" را در سایت اخبار روزتوصیه میکنم. پایدار باشید.