اگرآمریکا بر جهان مسلط شود...

زیر شعار"Mission accomplished"، نه سال پیش، اول مه 2003، جرج بوش روی عرشه ناو"آبراهام لینکلن" آمریکا در خلیج فارس ظاهرمی شود تا به بهانه اعلام"تکمیل شدن ماموریت" نظامی در عراق ، در واقع جور شدن ورق های لازم در دستش را، برای تسلط بر جغرافیای سیاسی جهان، با کلید خوردن فازنخست طرح "خاورمیانه بزرگ" ، به رخ مردم دنیا بکشد. به عبارت دیگر، بوش در توهم "تاجگذاری" بر بام عالم بود و شاید تنها عده قلیلی در جهان سیاست می توانستند حد فاصل رئیس جمهور و واقعبینی را، به درستی تخمین زنند.
وسلی کلارک، ژنرال بازنشسته آمریکایی ، در مصاحبه 3 اکتبر2007 خود، از جمله چنین می گوید:" تنهاحدود ده روز پس از واقعه یازدهم سپتامبر، زمانی که برای دیداربا وزیر دفاع آمریکا، دونالد رامسفلد، به پنتاگون رفتم ، یکی از ژنرال ها به من گفت که قرار است آمریکا به عراق حمله کند. پرسیدم که آیا مدارکی علیه صدام حسین پیدا شده است؟ او گفت : نه ،ولی باید حمله کنیم. چند هفته دیرتر و پس از آغاز بمباران افغانستان توسط آمریکا، بار دیگراورا را دیدم و پرسیدم که آیا ما هنوز هم قصد حمله به عراق را داریم؟ گفت: از این هم بدتر.آنگاه کاغذی از وزارت دفاع را به من نشان داد که مطابق آن، ارتش آمریکا می بایست تا 5 سال ، به 7 کشور، به ترتیب زیر حمله کند: عراق ، سوریه، لبنان، لیبی ،سومالی ، سودان و بالاخره ایران." خوشبختانه لقمه عراق وافغانستان به راحتی ازگلو پایین نرفت و حمله ژوئیه 2006 اسرائیل به لبنان هم، نه تنها کمکی به بلع آن نکرد، بلکه پس از بوش، اینبارنوبت کوندلیزا رایس، وزیر خارجه آمریکا شد که با پیش بینی ناشیانه سرانجام تجاوزاسرائیل، دنیا را بیش از پیش، در حیرت حواس پرتی مسئولین کشورش فرو برد. رایس، ویرانی وتلفات انسانی ناشی از بمباران لبنان را "دردهای زایمان خاورمیانه بزرگ"! عنوان کرده بود.
لحن گفتار و رفتار سیاسی آمریکایی ها، در دوران کوتاهی که نئوکان ها خود را درآستانه فتح قله عالم می دیدند ، بیش از پیش نیروهای مترقی و مردم دنیا و کشورمان را به اهمیت وجود نظمی چند قطبی ، متقاعد کرد. از آن جمله اند: بی پروایی آمریکایی ها در بیان امکان حمله"پیشگیرانه" به دیگر کشورها، علی رغم مخالفت سازمان ملل؛ علنی کردن تلاش های مخفی برای سرنگون کردن حکومت های "نا مطلوب" ، چون جمهوری اسلامی، با اعلام رسمی بودجه های در نظر گرفته شده، برای کمک به افراد و دستجات برانداز و وابسته به آمریکا؛ خط ونشان کشیدن دونالد رامسفلد در کنفرانس امنیت مونیخ ، حتی برای متحدین غربی مخالف ماجراجویی های مرگ بارکشورش، با قرار دادن "اروپای قدیم" و جدید در مقابل هم ؛ درج علنی اعلامیه استخدام کارمند برای "سیا"، دررسانه های به ظاهر مستقل وطنی؛ اظهارات جرج بوش در مورد "جنگ های صلیبی جدید"، همسو با تئوری "برخورد تمدن ها"ی هانتینگتون؛ و...
با روی کارآمدن اوباما ولی مشخص شد که تاریخ اعتبار "برخورد تمدن" های هانتینگتون ونیز "پایان تاریخ" فوکویاما، به عنوان پلاتفرم سلطه فراگیرنئولیبرالیسم ، پیش از مصرف، منقضی شده است. در مورد اولی، همین بس که آمریکایی ها، برای سرنگون ساختن حکومت های سکولار لیبی و سوریه، و سوارشدن برموج "بهارعربی " ،بار دیگر، مانند دوران جنگ سرد، دست به دامن اسلامگرایی افراطی می شوند و در مورد دوم هم ، نظرات جدید خود "فوکویاما"، شاهد مدعاست که می گوید:
"...جنگ عراق و همزاد شدن دموکراسی با حمله نظامی از يک سو و بحران مالی وال استريت از سوی ديگر اعتبار اين سياستها(آنگلوساکسون) را خدشه دار کرد. برخلاف آمريکا، چين در دهه اول قرن ۲۱ راه پيشرفت و نيک بختی اقتصای را پيمود و مصون ماندنش از بحران اقتصادی جهان را مديون نظام سياسی خود و آغاز دورانی می داند که ديگر نظرات ليبرالی آمريکا يکه تاز جهان نخواهد بود.(رادیو فردا.29 دی 1389).
ولی تا زمانی که آمریکا صدها پایگاه نظامی خارجی و حدود نیمی از مجموع بودجه نظامی تمامی کشورها ونیز کنترل قوی ترین وسائل ارتباط جمعی دنیا را در اختیار دارد، بر اساس ماهیت و نوع سرمایه داری حاکم برآن ،همچنان به زورگویی و تحمیل اراده اش ادامه خواهد داد و از وسوسه چنگ اندازی انحصاری ومطلق برکلیه منابع جهان نیز خلاص نخواهد شد. این حقیقت تلخ مهمترین چالش و نگرانی نه فقط طبقات فرودست و متوسط و روشنفکران چپ، بلکه همچنین بخش های بزرگی از سرمایه داری جهانی و اندیشمندان لیبرال نیز هست.( اکبرگنجی، از برخی چهره های سرشناس لیبرال و مخالف بی عدالتی های موجود درمناسبات جهانی، چنین یاد می کند: "جان راولز در قانون ملل، توماس پوگه در فقر جهانی و حقوق بشر، چارلز بیتز در نظریه سیاسی و روابط بین الملل، دیوید میلردر مسئولیت ملی و عدالت جهانی ، آمارتیا سن در نظریه عدالت و مارتا نوسبام در مرزهای عدالت به نقد اخلاقی(هنجاری) نظم کنونی در جهان پرداخته اند").
توجه به این واقعیات از آن رو اهمیت دارد که نیروهای همسو و ذی نفع ، بدون صرفنظر کردن از گرایشات طبقاتی وآمال خود، می بایست حول محوراصلی مبارزه در راه برقراری نظمی چند قطبی در روابط بین الملل، تلاش نمایند. آنچه در این رابطه به طرفداران عدالت اجتماعی کشورمان مربوط می شود، مشخصا حفظ فاصله با وابستگان آمریکا و علمداران برگزاری کنفرانس های اتحاد برای سرنگونی رژیم می تواند باشد.امری که نه برای اعاده حقوق پایمال شده مردم ، بلکه همچون لیبی و سوریه ، برای کمک به بسط هژمونی آمریکا و با هدایت خود آن ها صورت می گیرد ودر این مقطع زمانی ،هیچ برنده ای هم جز آمریکا و اسرائیل نخواهد داشت. روزهای تسلط ناتو بر لیبی و آن افرادی را بخاطر بیاورید که همزمان ،مانند اعضای یک ارکستر،ناگهان روی صحنه حاضر شدند وسرود"دخالت نظامی بشردوستانه" سر دادند و دم خروس را حتی درتحلیل های برخی سازمان های"چپ" هم باقی گذاشتند.این افراد آبرو باخته، به همراه دیگر همکاران آشکار و پنهانشان، به شدت ازبحث پیرامون "نظم جهانی" می گریزند، زیرا نقاب دروغین دفاع از حقوق بشر ودمکراسی را از چهره آن ها برداشته ، مجبورشان خواهد کرد که بی واسطه، از هدف اصلی شان، یعنی تسلط آمریکا بر جهان، دفاع کنند. این ویژگی از طرف دیگر، بازشناسی آسان آنان را از اپوزیسون مترقی وغیر وابسته ، میسر می سازد. نمی توان مدافع نظم جهانی دلخواه آمریکا نبود و از کشته شدن ده ها هزار نفر در لیبی بوسیله ناتو ونتیجه آن ، یعنی جانشینی یک رژیم مذهبی واپسگرا به جای حکومت سکولار، اظهار شادمانی کرد. در مورد سوریه هم البته کاردلالان آسان تر بود اگرمی بایست به جای اپوزیسیون مرتجع مذهبی، از بشار اسد حمایت کنند. ولی دیگی که قرارنیست برای آمریکا بجوشد، از نظراین جمع، فرقی نمی کند که چه درآن می جوشد. بنابراین تنها با موضع گیری در مورد "نظم جهانی"ست که ما قادریم نیروهای مترقی و ارتجاعی، نه تنها داخلی، بلکه سراسر جهان را از هم تمیز دهیم.
ساده ترین دلیل غیر قابل دفاع بودن هژمونی جهانی آمریکا در مقابل نظمی چند قطبی، آن است که هیچ کس را نمی یابید که بدون "نقاب" و "تقیه کردن" بتواند جانب اولی را بگیرد. به عبارت دیگر، راه سلطه آمریکا بر جهان، نه با تلاش شرافتمندانه و شفاف گروه های مشتاق، بلکه با ایفای نقش برنامه ریزی شده عاملان و بازیگران، هموار می شود. و این ها ، تنها با نیرنگ ،نفوذ ، تبلیغات و "هل دادن"است که می توانند گروه ها وافراد را به سمت اهداف خود متمایل کنند ویا "گوشت دم توپ"شان سازند.زیرا سرانجام منحوس چنین راهی بر همگان عیان است وکسی داوطلبانه در آن پا نمی گذارد. تنها کافیست تصور کنید که شوروی به انحصار داشتن بمب اتم توسط آمریکا پایان نمی داد: فکر می کنید چند ناکازاکی وهیروشیمای دیگررا اینک پشت سر داشتیم؟ نگاهی به تمایل روبه تزاید آمریکا دربکارگیری زور در روابط خارجی، از طریق بمباران و یا اشغال دیگر کشورها، پس ازفروپاشی اتحاد شوروی نیزنمونه دیگری از شیوه مدیریت این کشور، به هنگام قدرقدرتی است:عراق ، پاناما، هائیتی، سومالی، بوسنی، صربستان، افغانستان ، دوباره عراق ، لیبی و...
و چند احتمال مبتنی بروقایع تاریخی، با فرض تسلط کامل آمریکا برجهان:
-استفاده از مهندسی ژنتیک ویا اشاعه مصنوعی بیماری های کشنده، برای نابود کرن نژادها و گروه های قومی "نامطلوب" وانسان های فقیر غیر قابل استثمار:
"آمریکا به کسانی که به اجبار عقیم شدند، خسارت بدهد!...در برنامه ای موسوم به "بهسازی ژنتیکی" که در دهه 70 در آمریکا اجرا شد، بیش از 60هزار آمریکایی ناخواسته عقیم شدند...هدف از این برنامه که در سال 1979 متوقف شد ، جلوگیری از زاد وولد در میان مردم فقیر و تولد کسانی بود که دچار اختلالات روانی بودند"!(بی بی سی.15 ژوئن2011).
-تبدیل کرن انسان ها به خوکچه آزمایشگاهی برای بررسی تاثیرات مواد سمی و دارو بر ارگانیسم آن ها:
"اوباما بخاطر این که گروهی از پزشکان آمریکایی، حدود 60سال پیش عمدا صدها شهروند گواتمالا رابه بیماری های مقاربتی سوزاک و سفلیس آلوده کرده بودند، از این کشور عذر خواهی کرد...دولت آمریکا اطمینان داده است که دیگر اجازه تکرار چنین آزمایشاتی را نمی دهد...سیا در سال 1954، از طریق کودتا ،ژاکوب آربنز،رئیس جمهور گواتمالا را از قدرت سرنگون کرد".(بی بی سی.1 اکتبر2010).
-بکارگیری بی پروای سلاح هایی با مواد رادیو اکتیو:
"علت معلولیت های مادرزادی بچه های فلوجه چیست؟...بعضی مردم فلوجه می گویند تسلیحاتی که نیروهای آمریکایی در درگیری ها استفاده می کردند، باعث افزایش نقص عضو نوزادان شده است".(بی بی سی.4 مارس 2010).
-شکنجه انسان ها برای اقرارگیری:
"کشف زندان مخفی سیا در رومانی!...مظنونان بازداشتی در آنجا زندانی می شدند وتحت شکنجه قرار می گرفتند".(بی بی سی.8 دسامبر 2011).
-انباشت فقردر یک سو وثروت در سوی دیگر وامحاء طبقه متوسط در جهان:
"تا زمانی که اقشار متوسط در جوامع پیشرفته هنوز هم در توهم دهه‌های اخیر به سر ببرند که گویا منافع آنها در گروی سیستم سرمایه‌داری آزاد‌تر و دولتی کوچک‌تر است، هیچ جنبشی برای تغییرات ساختاری در وضعیت موجود شکل نخواهد گرفت. جهان‌بینی و نظریه سیاسی اقتصادی که می‌تواند جایگزین شرایط فعلی باشد هم اکنون در دسترس و منتظر ظهوراست."
(فوکویاما:"زوال طبقه متوسط، خطری برای آینده دمکراسی"!
رادیو فردا.3 بهمن1390)
در جهان دوقطبی گذشته، آمریکایی ها حامی دیکتاتورها و به شدت مخالف حکومت های دمکرات و متکی به آراء مردم در کشورهای در حال توسعه بودند. زیرا می دانستند که در شرایط مساوی، توده های مردم،جذب گرایشات سوسیالیستی خواهند شد. کودتای 28مرداد و سرنگون ساختن دولت ملی دکتر مصدق، تنها یکی ازده ها اقدام مشابه سیا در جهان است. شعار "بسط دمکراسی" ،بعد ازفروپاشی اتحاد شوروی، برای آن مورد علاقه سیاست گذاران آمریکایی قرار می گیرد که در میدان بی رقیب، تنها خود آن ها هستند که می توانند با اندکی هزینه مالی ،از دمکراسی درکشورهای دیگر، برای پیش بردن سیاست خود استفاده کنند. از این رو، همزمان حمایت از رژیم های سلطنتی وشبه سلطنتی هم از دستور کار آن ها خارج شد. زیرا شاه ناسازگار را نمی توان مانند رئیس جمهور مشابه، به راحتی و یک شبه از صحنه بیرون راند. بدین ترتیب،همانگونه که امروز نیز از استاندارد دوگانه در برخورد با بحرین وفلسطین و... دیده می شود ، موعد استفاده ابزاری ازهمین دمکراسی نیز،می تواند بر حسب منافع آمریکا، روزی به پایان رسد و در صورت لزوم، حتی فاشیسم بار دیگر، از "جعبه پاندورا"ی سوداگران بیرون آید.

۱ نظر:

Khosro Sadri گفت...

از:برزین آذرمهر

جهان درخواب سنگین است . . .

جهان خواران اغواگر
جهانی را فرو برده به خواب اندر
کنون در زیرچشم ما
به هرسو ناجیانه اسب می تازند
و برهرسر زمین پر نوا وکم دفاعی
دست می یازند !

به یغما می برند
بود ونبود خلق‌ها را
در همه عالم !
مبدل می کنند

هرگونه شادی را
به یک ماتم!

و می تازند
غول جنگ را

بر زادگاه مردم بی‌چا ره‌ای که

دستشان دیگر
ازآن چیزی که روزی بود برروشان گشا د ه
ا ین چنین کوتاه ست !
پس ازلیبی
که افتاده چنین چون نعش سردی بر زمین گرم
واینان می مکندش با ولع
از هر رگ و پی
هر چه دارد نفت ،
کنون بر طبل جنگ دیگری بی‌تاب می کوبند،
رسیده بار دیگر
نوبت سوریه ی آماج این فتنه
گراین هم بگذ رد مانند لیبی از گلوشا ن
آنچنان راحت

هجو م آ رند اینان
بی‌گمان
یکباره بر ایران !
و
اما
ما ؟
که مانده بر کناری
سرد و خاموش ایم ،

ا گرتا فرصتی با قی ست ،
به باطل کردن این نقشه‌ها در سر نپردازیم،
نسازیم فاش آن چیزی که در پرده ست ،
نگیریم پرد ه ازرخسار د یوانی که این سان می زنند
تیشه به ریشه ،هر کجا
با نام» یاری»
یا » دفاع ا زحق وآ زاد ی»،

نگردیم همچو سدی برهجوم سیل این فرهنگ پرنیر نگ ،
چه خواهد ماند مان فردا، به رخ
جزسرخی یک شر م ؟
چه خو اهد ما ند مان فردا به جان
جزلکه ی یک ننگ ؟