از "گوادلوپ" تا امروز

در ژانویه 2009، ز.برژینسکی، در سخنرانیش به مناسبت سی امین سالگرد آغاز روابط دیپلماتیک با چین ، در پایتخت این کشور يادآور می شود که در سال 1978 از طرف جيمی کارتر ، رئيس جمهور وقت آمريکا ، به منظور توافقی محرمانه به چين می آيد واين که چگونه اين سفر به برقراری روابط سياسی بين دو کشور می انجامد. روابطی که به گفته او در اين سخنرانی " ... به سرعت باعث جابجايی مهره های صفحه بزرگ شطرنج جهانی در جنگ سرد به ضرر اتحاد شوروی شد."
برژینسکی، هیچ کجا، از جمله در کتاب معروفش" صفحه بزرگ شطرنج جهانی"، جزئیات توافقات آمریکا با چین را بر ملا نمی کند و من و شما را در خماری می گذارد و مجبورمان می کند تا لا اقل در مورد آنچه که بلافاصله در کشورخودمان رخ داد، یعنی سقوط سلطنت، به گمانه زنی بپردازیم:
منظورم بستن "شال سبز" به دور کمر اتحاد شوروی نیست. هرچند آن هم از ابتکارات آقای برژینسکی است. بلکه توجه به نکات مهمی است که در خاطرات جیمی کارتر، والری ژیسکاردستن و هلموت اشمیت ، رهبران وقت آمریکا ، فرانسه ، آلمان وجود دارد که به همراه جیمز کالاهان، نخست وزیر انگلستان،4 ژانویه 1979(14 دی 1357)، در جزیره "گوادلوپ"، به بازبینی مواضع غرب در رویارویی با شوروی پرداختند. آنچه که این سه درخاطراتشان ، از جمله ،در مورد "کنفرانس گوادلوپ" بیان داشته اند، از اهمیت ویژه این نشست در تحولات آن موقع جهان خبر می دهد. آنچه نوشته اند همچنین از آنچه ننوشته اند حکایت دارد: مهمترین مساله ، بررسی روابط با شوروی و چین است. حال اگر گزارش کار برژینسکی را هم از سفرآن موقع به چین ، ونتیجه گیری امروزش از این سفر،یعنی "جابجایی مهره هایی که به فروپاشی شوروی انجامید" را در کنار آن چه از کنفرانس گوادلوپ می دانیم ، قرار دهیم، می بینیم که مهمترین دستورکارچهار رهبر، دادن امتیاز به چین ، برای مهار شوروی است. "گوادلوپ" ولی مانند" میکونوس" ، که این هم نام شهری ساحلی در یونان است ، و ما رستورانش را بهتر می شناسیم، برای ایرانیان اهمیت خاصی پیدا کرده است واتفاقا جمهوری اسلامی، از هردو به یک اندازه ، چون جن از بسم الله گریزان است. روزنامه اصلاح طلب"توس" که سال 77 در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی ، کوتاه زمانی منتشر شد، بلافاصله پس ازنشر متن مصاحبه ای با "والری ژیسکاردستن"، در مورد "کنفرانس گوادلوپ"، توقیف می شود. ژیسکاردستن می گوید:"..آمریکایی ها گفتند که زمان تغییر رژیم شاه فرارسیده است و ما از این مساله حیرت کردیم." جالب است که کارتر در خاطراتش برای "ایز به گربه گم کردن"، درست برعکس ، می گوید که چنین پیشنهادی از جانب شرکای اروپایی مطرح شد! درهر حال هرکس نداند ما ایرانی ها اینک خوب می دانیم که اگر بدون "گوادلوپ"، شاه بساطش را جمع می کرد و میرفت، حتما ج.ا هم پارسال همین کار را کرده بود.
درکتاب "ظهور وسقوط سلطنت پهلوی"، نوشته حسین فردوست (انتشارسری اول)آمده است که : "سال 42 آمریکایی ها از شاه می خواهند که آیت الله خمینی را به ترکیه تبعید کند. شاه ولی مخالف بود. او می خواست که آقای خمینی در ایران بماند تا بتواند بر کارها و ارتباطاتش نظارت داشته باشد . سرانجام ولی تسلیم فشار آمریکا می شود"(نقل به مضمون). آمریکایی ها با تبعید آقای خمینی ،هم امکان این را می یافتند که عوامل خود را برای بازی با کارت اسلام، پیرامون او جمع کنند و هم از او به عنوان تهدیدی بالای سر شاه برای اطاعت بیشتر، بهره گیرند.
قدرت های بزرگ از کشورهای تحت کنترل خود، به عنوان "مهره بازی"، در مقابل رقبایشان استفاده می کنند: یک پیاده را قربانی می کنند( مثل شاه ایران) و آن دیگری را اگر به نفعشان باشد، به وزیر تبدیل می نمایند( مثل کره جنوبی).
امروز که مقاله سعد محیو، را در "الخلیج"(به روسی) ، تحت عنوان " چین و اسلام، اتحادی که جهان را تغییر می دهد" می خواندم ، به یاد سفر 1978برژینسکی به چین و مهمترین مساله کنفرانس گوادلوپ، یعنی "رابطه غرب با چین و مهار شوروی"، و " جابجایی مهره ها" : رفتن شاه ، آمدن خمینی و بمب اتم پاکستان و شاید هم ایران، و بیداری اژدهای زرد افتادم . و این که : خدا آخر و عاقبت ما را بخیر کند.
در همین ارتباط : مصاحبه ویدئویی ز. برژینسکی: "جنگ افغانستان و صفحه بزرگ شطرنج" (بخش نخست) و (بخش دوم)

۱ نظر:

پرویز گفت...

این مقاله زیبای شما را هم خواندم.به نظر من البته به نظر من یکی از اشتباهات بزرگ حزب توده ایران اوردن اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران به داخل کشور ایران بود که باید این کار صورت می گرفت. انان تجربه کشتار مصر را داشتند و تجربه سوکارنو را داشتند و در پاکستان و همه کشور های عقب مانده دینی پیش رو داشتند. اگر امروز حزب کمونیست مصر این اشتباه را تکرار کند کار درستی نکرده است. اغلب بنیاد گرایان عقده ائی ترین و عقب مانده ترین نیروهای کره زمین هستند که از تن و لباس و مغز حقیرشان بوی تعفن بر می خیزد و تنها مرگ و کشتار رسیدن انان به ارزو های پوچشان هست.نه از مبارزه طبقاتی چیزی میدانند و نه به آن باور دارند و البته9 این دلیل نمی شود که انسان های انقلابی از هر گوشه ائی بر نخیزند. به نظر من که نظر من هم مهم نیست. باید احزاب جبهه بین الملل از حضور کمیته مرکزی در جنبش های مردمی خاور میانه و کشور های اسلامی و در صحنه مبارزه جلوگیری کنند. و تنها هواداران را به همراهی جنبش های مردمی و افشا کردن چهره ونظام سرمایه داری با مردم همگامی کنند. حفظ و حراست از عضای کمیته مرکزی بخشی از مبارزه احزاب بین الملل باشد بهتر است. البته جایگزین کردن نیرو های زبده و حرفه ائی هم هزینه سنگینی را به روی شانه های هواداران مردم می گذارد و امپریالیست ها در عصر تکنولوژی بهتر و راحت تر به کشتار دامن می زنند.