"عدالت خواهی" به مثابه "مذهب"

آیا ما ، "قیم زحمتکشان" هستیم؟
به نظر من ، در این که من و شما، برخاسته ار طبقه متوسط ، لباس جانبداری از طبقات محروم و فرودست جامعه را به تن کنیم، دو خطربا خود دارد : اول آن که منافع محرومان را نه آن طور که واقعا هست تعبیر وتفسیر نماییم ، زیرا تصوری عینی از آن نداریم؛ دوم آن که با توهم جانبداری از محرومین ، در مقابل طبقه خود قرار گیریم. آن گونه که ابروی یار درست نکرده، چشم خود را هم کور سازیم.
ما ، بدنه اصلی سازمان های چپ ، پس از انقلاب، با پذیرش "مارکسیسم"، در واقع ،علی رغم روح مارکسیسم ، آن را جانشین مذهب قبلی خود ساختیم.این بار لباس "فلسفه علمی" را بر تن تقریبا همه آن کارهایی که در عرصه اجتماع قبلا فکر می کردیم باید " قربتا الی الله" انجام داد، مثل "ایثار"، نمودیم و کمر همت به دفاع از محرومان ، بستیم. کاری که سازمان مجاهدین هم، بدون این لباس عوض کردن ، مدعی انجامش بود. یادم می آید که مجموعه آثار لنین را مثل قرآن حفظ و"آیات"ش را علیه یکدیگر استفاده می کردیم. چنین شیوه "مبارزه "ای در سطح رهبران گروه های چپ نیز مرسوم بود و بخش زیادی از مطالب نشریات آنان را به خود اختصاص می داد.

غایب بزرگ اما در این میان، خود "زحمتکشان" بودند. صحنه هایی را بخاطر می آورم که روبروی دانشگاه ،هواداران گروه های مختلف چپ، برسر حقانیت خود در دفاع از"طبقه کارگر"، جر وبحث می کردند و کارگری هم اگر رد می شد، بی اعتنا ، "انگشت در بینی" داشت . تازه اگر نمی آمد جلو فحش دهد که شما چه کاره اید که خودتان را مدافع من می نامید؟
در هرصورت روحیه ما ، یک روحیه مذهبی باقی مانده بود و این "ایدئولوژی" جدید، بیشتر از آن که عملا ، تغییرات در وضع زندگی زحمتکشان را در نظر داشته باشد، خلاء مذهب در وجود خود مارا باید پر می کرد. خودمحرومان دراین بین، با حفظ اندیشه های سنتی، حضوری محسوس در میان ما نداشتند.
اگرکسانی بگویند که ما از آن رو از "طبقه کارگر" حمایت می کنیم ، که این کار به بهروزی تمام اقشار جامعه منجر می شود( عدالت خواهی منطقی)، آنگاه باید ثابت کنند که اصولا چنین طبقه ای ، در جامعه مورد بحث، فیزیکی و روانی وجود دارد. یا این که قرار است ما مادام العمر به اسم او به سمت بهشت بدویم؟ چنین تلاشی اگر در جهان دوقطبی دهه های قبل تا حدودی منطقی می نمود، امروز ولی کاری است عبث. درگذشته، تمایل تاثیرگذاری در نبرد طبقاتی جهانی و جانبداری در درگیری های دوسیستم اجتماعی موجود آن دوران، به نفع "سوسیالیسم"، روشنفکرانی را ،علی رغم حضوریا غیبت زحمتکشان بومی، پیرامون احزاب کمونیستی جمع می کرد. چنین احزابی ، با تشکل های جانبی علنی و مخفی خود در ارگان های حساس و با بهره گیری از کمک های گوناگون همتایان جهانی شان و از همه مهمتر اتحاد شوروی، آلترناتیو واقعی حاکمیت کشورهای خود به شمار می آمدند. آن ها ، با تاکتیک همکاری با دیگر سازمان ها و احزاب ملی و محلی، هدف اصلی را ، خارج کردن سیستم از مدار "کشورهای سرمایه داری" و الحاق آن به مدار" سوسیالیسم وقعا موجود"، قرار داده بودند و "انقلاب" هم عمدتا در ادبیات سیاسی ، چیزی جز همین شیوه جابجایی قدرت نبود. امری که پس از فروپاشی شوروی، دیگر شاهدش نیستیم و اصطلاح طعنه آمیز "انقلابات رنگی"، درست برعکس انقلابات دوره های قبل، اینجا و آنجا، تصرف حاکمیت توسط دست نشاندگان آمریکا را مد نظر دارد.
در کشورهای صنعتی ، هرچند روشنفکران زیادی در جنبش هایی چون"کارزار جهانی سوسیالیسم"(WSF) ، با هدف آینده ای بهتر برای خود و فرزندانشان، فعالانه شرکت می کنند و یا حامی احزاب کارگری هستند، ولی بخش اعظم اعضا و هواداران این احزاب و تشکل ها را افراد طبقه مربوطه تشکیل می دهند که منافع روز و نیز استراتژیک خود را پی گیری می نمایند. چنین احزابی می بایست به طور مستمر، سیاست هایشان را با شرایط جدید بین المللی و محلی هماهنگ سازند تا بتوانند وظایف خویش را به درستی انجام دهند. وگرنه "حزب طبقه کارگر" به امام زاده ای تبدیل می شود که عده ای سالخورده، به صورت نوستالژیک ، به دورش طواف می کنند.

۸ نظر:

ناشناس گفت...

خسرو عزیز،

من راجع به نوشته ت چیزی نمی‌گویم به قول انگلیسیها فقط میشود ابرو‌هایم را بالا ببرم! چرا که مسائل متفاوتی را شامل میشود که هر قسمت جای گفتگو دارد. من به یک قسمت میپردازم.

اینکه برخی‌ از ما چرا به منافع طبقاتی خود پشت می‌کنیم و با داشتن امکانات دسترسی‌ به رفاه مادی چه در کشورمان و چه در خارج با جهان بینی‌ دیگری جهان را میبینیم، علل زیر میتواند دخیل باشد.

۱- ساختار روحی روانی‌

۲- میل به حقیقت یابی‌

۳- خواستگاه طبقاتی

۴- محیط پرورش

۵- عدالت طلبی

------

بنا براین در نو جوان تکاملی هر بینشی یا مذهبی‌ یا دیگر که قادر باشد به طور منطقی‌ جواب سوالات فرد مورد نظر را بدهد در فرم دادن جهان بینی‌ فرد نقش بازی می‌کند.

داشتن جهان بینینی منسجم لباسی نیست که یک شبه به تنن کرد، پیش زمینه‌های لازم و ممارست به توله سالها لازم است. برای ما که خواستگاه میانی داریم به خصوص در یک طرف جستجوی حقیقت است و آرمان خواهی‌، درد و رنج و فداکاری، در آن طرف راحت تنن و ثروت. هزینه رفتن از اینور به انور، بخصوص اگر در دست آدم خوران باشی‌، بگو غلط کردم. حکایت برنو و گالیله را که میدانی.

خدای سرمایه این خیانت ما را به هیج وجه نخواهد بخشید. آنکس که ان لباس را به عاریت به تنن کند در یکی‌ از پیچ‌های این راه دشوار چه بسا مغبون خواهد شد.



شاد باشی‌

Khosro Sadri گفت...

باتشکر. من مطمئن نیستم ولی فکر می کنم در جایی که روشنفکران چپ از زحمتکشان چپ بیشتر هستند، یک جوری این اندیشه چپ به مذهب تبدیل شده است. یعنی قرار است نیازهای خود فرد روشنفکر را پاسخ دهد و نه نیازجامعه را. اکثر ما هنگام پذیرش مارکسیسم،اصولا شناختی از مکاتب دیگر هم نداشتیم. اسلام را هم دیده بودیم ولی مطالعه نکرده بودیم.اکنون هم خیلی ها مثل من خودشان را چپ می دانند و تشکیلاتی نیستند. چنین چپ بودنی توجیه مارکسیستی ندارد.

ناشناس گفت...

با سلام. بنظرم شما روی نکته خوبی انگشت گذارده اید. آنهم "مد" شدن یک فکر و یک اندیشه در جامعه ای مثل جامعه ایران که البته مارکسیسم به اصطلاح مد خیلی خوبی بود و هنوز هم برای برخی دوستان هست. اما وقتی از "مد" شدن چیزی حرف به میان می آوریم بیواسطه بیاد این می افتیم که در جوامعی همچون جامعه ایران که "تولید" از هیچ نظر -خواه مادی و خواه معنوی- معنایی واقعی ندارد، اندیشه های فلسفی و سیاسی و اقتصادی و نظایر آن نیز مسلما "مجبورند" که کپی برداری شوند. زمانی مارکسیسم و سوسیالیسم بدون شناخت واقعی از جامعه خودی و بنیان های آن کپی برداری می شود و زمانی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم و نظایر آن. آنجایی هم که بنیان های "بومی" در نظر گرفته میشود از دل آن هیولاهایی بوجود می آیند همچون همین بلایی که امروزه به جان ملت مان افتاده است و همه چیز را دارد از بیخ و بن میجود و تهی میکند. روشنفکران اقشار میانی جامعه ما - دست کم درصد بزرگی از آنها- تقریبا یک قرن است که بعلت معضل استعمار و استبداد و ضعف جدی بنیان های طبقاتی و ملی کشور و فقدان وجود تعیین کننده دو طبقه اصلی بورژوازی و کارگر در این کشور، دنبال راه حلی برای برون رفت از این وضعیت بوده اند. راههایی که پیموده شده است ملی گرایی شدیدا ضعیف، اسلام گرایی بسیار قوی و سوسیالیسم دنیاله رو بوده است. جدیدا درصد بیشتری از این روشنفکران روی به غرب آورده اند و بخت خود را در ایده های نئولیبرالیستی و لیبرالیستی محض می آزمایند. به هر حال باید نتیجه گرفت که شکاف عظیمی بین "مردم" و اقشاری از روشنفکران این کشور وجود داشته و وجود دارد که دنبال مدرن کردن کشور بوده اند. تنها "روشنفکران سنتی" یعنی قشر مذهبی تواسنت ایده های خود را عمومی کند و مردم را بسیج و فعال کند. اما خودماینم از کشور ما از ملت ما از روشنفکران ما از رهبران ما چه انتظار بیشتری بجز این میرود؟ مگر نه این که سفیر انگلیس در ایران دوره کودتای 28 مرداد میگوید ما قرار بود یک میلیون دلار خرج کودتا کنیم اما تقریبا مفت کودتا کردیم با 75 هزار دلار کشور را خریدیم. از این کشور چه انتظاری میرود؟ وقتی نخست وزیر ملی گرای آینده آن را باید با هزار سلام و صلوات از مرز سوئیس به کشور باز میگرداندند که اقا از کشور خارج نشوید بیایید و مقام نخست وزیری را بپذیرید. نخست وزیری که در مقابل سفرا و نمایندگان کشورهای بزرگ غش میکرد تا ضعف ایران را به آنها حالی کند. نخست وزیری که وقتی فرصت اعلام جمهوری هست از آن تن میزند. فردای کودتا هم با پای خودش میرود و خود را کت بسته تقدیم کودتاچیان میکند از این کشور چه انتظاری میرود وقتی که برخی از رهبران احزاب به اصطلاح سوسیالیستی آن از خارج دستور میگرفتند و عرضه تحلیل جامعه خودشان را نداشتند و همگی هم در سرپیچ اوین میبرند و جلوی دوربین مینشینند. از این کشور چه انتظاری میرود که همین که حاکمیت کنونی عربده میکشد همه پا به فرار میگذارند و چمدان ها را بسته عازم دیار پناهنده پذیری میشوند؟ یا وقتی آقای بازرگان از چهره های ملی گرای آن، دست اقای خمینی را میگیرد و میگوید بین کمونیستها و بنیادگرایان مذهبی ما دومی را انتخاب کردیم؟ آری به این فهرست این مهم را هم بیفزایم که روشنفکران چپگرای آن بیش از آن که مطالعه داشته باشند به راهشان "ایمان" داشتند و بقول شما مذهب قدیمی را با مذهب جدید عوض کردند ...یا چی؟

ناشناس گفت...

خسرو عزیز،

زنده یاد خسرو گلسرخی در دادگاه شعری می‌خواند بخشی از آن این است. من در کجای این زمین ایستاده ام؟ من آنرا می‌خوانم من در کجای این جهان ایستاده ام؟ این است شروع و آغاز.

در این کاندو و کاو و تلاش و دریافتن کلّ و رسیدن به جز وان ارتبت جز و کلّ دریچه هاا بر ما گشاده میشود بس دل‌انگیز یا بس خوفناک! آیا توان دیدن یافته‌هایمان را داریم؟ آیا می‌توان دید که "من" ذره ایی در این عظمت بیش نیستیم. ذره ایی. زود گذر.

هر چه بیشتر در این وادی اندیشه و جستجو تلاش کنیم با دست خود "من " را به ذره بودنش نزدیک تر می‌کنیم. و به سرنوشت مهتومش! بازگشت به آغاز، بازگشت به اصل. به گردش بی‌ انتهای گردش ذرات! متفکرن دوران گذشته ما ان را در آثارشان به تفصیل آورده اند.

شاید در این راه توان جست و جاو و در یافتن حقیقت را از دست بدهیم، شاید حقیقتی که مرا یک ذره نمایاند دوست نه دا شته باشیم، شاید بخواهیم به دریچه‌ها را ببندیم و به دنیای خود برگردیم و منکر دنیایی بزرگتری در ورای پنجره است شویم، شاید به مذهب پناه ببریم که وعده‌های شیرین برای فردای ذره میدهد، شاید به گوشه یاس و نه امیدی به خزیم، شود به انباشت پول دله خوش کنیم، شاید مرام خوش باشی‌ را انتخاب کنیم، شاید به گفتگو‌های بی‌ ثمر بپردازیم. شاید ......

شاید هم بگوئیم: این ذره اگر چه ذره است، نهایت محصول تکامل ماده است، در جستجوی حقیقت به ذرات دیگری میپیوندد . من میشود "ما"، قطره میشود دریا. کار و پیکار "ما" است که آفریننده خوشبختی‌ ماست و استمرار و تکامل فضیلت "ما" است تداوم ما.

پیروز باشی‌

Khosro Sadri گفت...

همین سه پیام هم حاوی نکاتی است که تا به حال به آن ها فکر نکرده بودم .خوشحالم که چنین دوستانی نوشته هایم را می خوانند.
یک پارادوکس وجود دارد وآن این است که مکتب هاوقتی در خدمت "قدرت" در می آیند،عوامفریب می شوند.چون قدرت به توده ها نیاز دارد. ولی از سوی دیگر مکتب بدون قدرت هم فقط به داد شخص می رسد ونه جامعه.پس، از قدرت نمی توان صرفنظر کرد و دنبال ایده ناب رفت.

ناشناس گفت...

دوست عزیز. قدرت را میخواهیم چکارش کنیم؟ اولین سوال این است. تجربه چپ ایران سراسر همین قدرت طلبی بدون هدف است. منظورم این نیست که نمیدانست با قدرت چکار کند...خوب هم میدانست میخواست همان کاری را بکند که در شوروی و دیگر کشورهای بلوک شرق کردند یعنی "جانشین" طبقه و مردم شدن و بجای آنها اندیشیدن و عمل کردن و همان بلایا را سر مردم آوردن. این سیاست جانشین گرایی آیا فکر میکنید از بین ما رخت بربسته است؟ من عمیقا شک دارم. چپ ایران هنوز از این مدار بسته فکری و روحی و عملی بیرون نیامده است طفلکی گناهی هم ندارد به قد و قواره کشورش دوخته شده و حاضر نیست کمی بیرون و جهان را نظاره کند و یاد بگیرد. قدرت سیاسی تنها نوع و بهترین نوع در این شرایط برای چپها نیست. شما وقتی صد سال در یک کشور "شناسنامه" دارید ولی هنوز نتوانسته اید ریشه های جدی و محکم بدوانید و به اندازه ای "اتوماتیک" رشد کنید یعنی با ضرورت های جامعه منطبق شوید آخر چطور میتوانید قدرت سیاسی را آرزو کنید؟ یا به فرض محال هم که قدرت را گرفتید ببخشید ببخشید ولی چه...میخواهیم با آن بکنیم؟ در آمریکای لاتین و کشورهای دیگری که شاهد عروج چپ ..حتی چپ بسیار رفرمیست..بوده و هستیم علت این ریشه دوانیدن در جامعه بوده است آنها هم سرکوب شدند آنها هم کشته شدند و زندانی دادند اما "ایستادگی" آنها بنحوه دیگری باید بوده باشد که من فقط و فقط آن را "توده گیر" شدن ایده هایشان و عمومی شدن عمل سیاسی شان میدانم. بی طاقتی و کم تحملی و دگماتیسم و "عمل گرایی" صرف و قدرت طلبی و بیسوادی و فقدان تحلیل های درست جامعه و کم گرفتن "دشمن" و زیاد گرفتن خود و بیخبری اش از جهان اطرافش مشخصه های چپ ایران بوده اند که باید بر آنها غلبه کند تا شاید نسل های بعدی آن بتوانند کمی آبدیده تر شوند.

Khosro Sadri گفت...

باتشکر.منظورمن کلی بود نه در رابطه با ایران.حرف شما از این نظر که چپ ها در ایران برفرض قدرت را هم بگیرند، چه می خواهند بکنند ، کاملا درست است. بماند که ما اصلا سازمان چپ منسجم هم در حال حاضر نداریم. در آلمان ، با این که چپ ها روزبه روز موقعیت بهتری به دست می آورند، ولی هیچکدام از اعضایشان بر این باور نیستند که اگر هم تمام مردم آلمان به آن ها رای دهند، آن ها قادر به تشکیل دولت و اداره جامعه هستند.زیرا فردای چنین روزی سرمایه دارهای آلمان پولهایشان را به خارج از کشور منتقل می کنند و کشورورشکست می شود.چپ هافقط در حال حاضر می توانند برای گرفتن امتیازات بیشتری برای طبقات محروم تلاش کنند.
منظورمن ازرابطه مکتب و قدرت ، در سطح جهانی بود. مارکسیسم وقتی بخواهد به قدرت برسدبه لنینیسم تبدیل می شود.حتی اگرالزاما به استالینیزم نیانجامد.آنگاه ایده ای که بر بنیادهای اومانیستی و ضد استثمار استوار است، برای حفظ قدرت، مجبور می شود پرنسیپ های خود را زیر پا گذارد.اگر هم به قدرت نیاندیشد، یک ایده بی آزار و بی تاثیر در جهان باقی می ماند. فراموش نباید کرد که طبقات زحمتکش کشورهای،تحت تاثیر مارکسیسم و وجود سیستم آلترناتیو سوسیالیستی در سطح جهان ، سرمایه داران را به دادن امتیازات زیادی مجبور کردند. چیزی که اینک پس از فروپاشی شوروی روند عکس پیدا کرده است.

ناشناس گفت...

بله البته که در سایه وجود شوروی پرولترهای این سو کلی امتیازات از طبقات حاکم خود اخذ کردند. حتما این مقایسه را شنیده اید که وقتی شوروی مدل اجتماعی خود را معرفی کرد مانند این بود که یک ساختمان دو طبقه در کنار یک ساختمان یک طبقه ساخته شد. دو طبقه شوروی بود و یک طبقه اروپای غربی. به این لحاظ که نظم زیباتری و ساختمان پرشکوهتری را به معرض نمایش همگانی گذاشت. اما متاسفانه این اولین تجربه طولانی مدت بنای سوسیالیسم در یک کشور بزودی شکست خورد. درس گیری از شوروی و الگوی آن و خیز بلندی که بشریت برای یک زندگی بهتر در این کشور به نمایندگی از سوی همه طبقات محروم جهان برداشت برای همه ما لازم است. درس گیری از شوروی برای خاطر تجربه اندوزی و بررسی دوباره مسئله گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم در قرن بیست و یکم لازم است. حتما از دستاوردهای بزرگی هم که در برخی زمینه ها داشته اند باید آموخت.
من به چپ پارلمانی در اروپا زیاد خوشبین نیستم چرا؟ به علت این که بیش از اندازه به "اشرافیت" درغلتیده است. اشرافیت شیوه زندگی و اشرافیت سیاسی. لوکس زندگی میکنند و لوکس هم فکر میکنند. بدون زحمت زیادی میخواهند با قدری رفرم های اندک چارچوب موجود را حفظ کنند و به زعم خود "تغییراتی" هم در وضعیت داده باشند. سوسیال دمکراسی و احزاب به اصطلاح سرخ متحدش زرد هستند و باید تغییراتی بسیار جدی در جاهای دیگر جهان اتفاق بیفتد تا اینها کمی جرات بخرج بدهند و من آن را در شرایط فعلی بعید میدانم. چرخش به راست در اروپا بیداد میکند و راسیسم و خارجی ستیزی و مسلمان ستیزی. چپ پارلمانی همواره در صدد این است که آرای خود را حتی با استفاده از پذیرش این گفتمان نیز شده زیاد کند یعنی طرفداری از سیاست های خارجی ستیز. اما فکر میکنم در جاهای دیگری از جهان باید اتفاقاتی بیفتد و مدل سوسیالیسم در یک کشور هم دیگر ممکن نخواهد بود اما شاید یک قاره..؟
و البته مارکسیسم تنها نظریه علمی و اجتماعی نیست که برای دنیایی بهتر میجنگد. این نظریه و این نحله فکری در کنار دیگر اندیشه ها و جنبش های مترقی و رادیکال و ضد سرمایه داری برای "قدرت یابی" توده های مردم مبارزه میکند و هرگز امیدوارم دوباره به مقام یک ایدئولوژی رسمی در یک کشور دیگر نائل نشود. مارکسیسم وقتی به پشتیبان قدرت سیاسی معینی تبدیل شود دچار انحطاط و بستگی فکر خواهد شد و نباید چنین اتفاقی دوباره بیفتد. اما پروژه اصلی سوسیالیسم است بنای جامعه ای بهتر که مارکسیسم میتواند در بازسازی اندیشه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی یک جامعه سوسیالیستی و آذوقه رسانی به جنبش های طبقاتی و اجتماعی مترفی و سوسیالیستی و قدرت گیری مولدان و دمکراسی آنها و ایجاد یک نظم واقعا دمکراتیک و غیربوروکراتیک تلاش کند و طرز تفکر انتقادی خود را نیز همیشه نگاه دارد. زیرا در یک جامعه باز با دمکراسی رادیکال سوسیالیستی به یک آئین و مذهب رسمی دولتی نیازی نیست بلکه به اندیشه های انتقادی و پیشرو نیاز هست که مارکسیسم یکی از آنها خواهد بود.