به یاد حیدر مهرگان و جوانشیر


فرج الله میزانی   و   رحمان هاتفی

یک خاطره:
در نیمه دوم سال 1359 با هرچه نزدیک تر شدن مواضع سازمان اکثریت و حزب توده ایران، رهبری حزب  بنا به درخواست رفقای اکثریت، اقدام به انتشار مجموعه ای از مهمترین اسناد و موضعگیری های ح.ت.ا ، از بدو تاسیسش می نماید . حاصل کار کتابی شد قطور به نام " اسناد و دیدگاه ها" که در تابستان سال 60 منتشر گردید. آن چه مربوط به "دیدگاه ها " میشد، کار انتشار این مجموعه را دشوار کرده بود. قصد این بود که از تمام چهره های به نام تاریخ حزب، مطالبی گنجانده شود ولی انطباق اظهار نظرها با شرایط جامعه و سیاست های روزحزب و نیز چگونگی تاثیر گذاری آن ها بر نیروهای جوان ، دغدغه خاطر مسئولین شده بود. از این رو مدام در آنچه می بایست به چاپ برسد، تجدید نظر می کردند. چندین مقاله از ایرج اسکندری نیز که همزمان در خارج از کشورمصاحبه ای در انتقاد به مواضع حزب کرده بود، حذف گردید. پس از پایان کار صفحه بندی ، رفیقی از سازمان اکثریت  به دفترکار ما، که آن زمان در خیابان ایرانشهر قرارداشت، آمد و ورق های آماده چاپ را با خود برد و یک هفته دیرتر آن هارا پس آورد و کتاب به چاپ رسید.
از آن جایی که مسئولیت رتق و فتق امور آماده سازی این کتاب را به عهده من گذاشته بودند، می بایست جهت تهیه و تنظیم مندرجات آن با حیدر مهرگان (رحمان هاتفی منفرد) و جوانشیر( فرج الله میزانی)  که برچگونگی کار نظارت داشتند، در ارتباط قرار می گرفتم.
حیدر مهرگان  نویسنده و شاعر ، بنیانگذار گروه ونشریه آذرخش و نوید و سردبیر روزنامه کیهان  پیش از انقلاب ونظریه پرداز وعضو هیئت سیاسی حزب توده ایران پس از انقلاب بود.
جوانشیر مسئول تشکیلات ، عضو هیئت سیاسی و به همراه حیدر مهرگان نگارنده اکثر مقالات سیاسی- تئوریک ح.ت.ا محسوب می شد. او ازچهره های علنی حزب بود و تا تابستان 59  در دفتر مرکزی ح.ت.ا ، واقع در خیابان 16 آذر به همراه دیگر اعضای کمیته مرکزی، فعالیت می کرد. این دفتر پس از آن که بارها مورد حمله چماق داران قرار گرفته بود،در تاریخ مذکور به اشغال نیروهای کمیته در آمد.
حیدر مهرگان ولی باوجود آن که نامش بر روی کتاب ها و نشریات دیده می شد، چهره و هویتش می بایست به خاطر موقعیت خاصی که داشت ، غیرعلنی باشد. با این وجود  در همان جلسه اول که به همراه جوانشیر  به بررسی کتاب پرداختند، اورا شناختم. بدین ترتیب که  مقدمه این کتاب  به قلم و نام حیدر مهرگان بود واو بعد از اصلاحاتی که در آن به عمل آورد به من گفت که : "این نوشته ام را پس از تایپ  ممکن است دوباره تغییر دهم". فردای آن روز وقتی در دفتر انتشارات به محمد پورهرمزان گفتم که: رفیق مهرگان گفتند که این مقاله را... یک مرتبه به من خیره شد وزیر لب شروع کردبه غرغرکردن . تازه از واکنش او متوجه شدم که ظاهرا قراربر این بوده است که هویت مهرگان آشکار نشود. ولی همانطور که در خاطره قبلی راجع به رفت و آمد مهدی پرتوی ، مسئول سازمان مخفی حزب هم به دفاتر علنی اشاره کردم، بی احتیاطی هایی اینچنین امری نادر نبودند. اهمیت قضیه در مورد مهرگان آنجا مشخص می شود که  مطابق اسناد اعترافات در زندان، او  مدت کوتاهی  پس از دستگیری پرتوی در سال 59 وظایف وی را در سازمان مخفی به عهده داشته است.
در این دیدارها  شاهد روابط بسیار صمیمانه جوانشیر و مهرگان بودم. جوانشیربه نظر من ، تنها چهره از مهاجرت برگشته حزب بود که گویی همیشه در ایران زندگی کرده است. دیگران وقتی حرف میزدند ونیز در رفتارشان  آثارغیبتی چند ساله قابل تشخیص بود و این ضعف ها از دید جوانان حزب پنهان نمی ماند وگاه باعث تردید درمورد ارزیابی های آنان ازحقایق جامعه میشد. این ضعف ها البته با حضوراعضای  گروه منشعب در رهبری حزب، کمتر در عرصه تصمیم گیری هاخودنمایی می کرد. رفقای از زندان آزاد شده هم به نوعی دیگر چنین مشکلی در ارتباط گیری داشتند. جوانشیر را در این میان همیشه با اعتماد به نفس و تسلط به یاد می آورم.
فرج الله میزانی( جوانشیر)  7 اردیبهشت62 در جریان یورش دوم به ح.ت.ا دستگیر می شود. آخرین باراسفند سال 60  اورا در دفتر انتشارات دیدم. در اتاق پورهرمزان چیزی می گفتند و با صدای بلند می خندیدند. 7 سال دیرترو پس از تحمل شکنجه های طاقت فرسا، این هردو  به همراه صدها نفر دیگراززندانیان سیاسی اعدام می شوند.
چند ماه پس از اعدام ها من و دوستانم  در مینسک ، با خبری که در روزنامه کار، ارگان سازمان فدائیان اکثریت  به همراه عکسی از اجساد نیمه در خاک  منتشر شده بود، از فاجعه قتل عام زندانیان سیاسی  باخبر می شویم و جهت اعتراض در مقابل سفارت ج.ا  به مسکو می رویم. دوستان اکثریت نیز آمده بودند .ما مراسمی در بزرگداشت قربانیان در دانشگاه "پاتریس لومومبا"ی مسکو برگزارکردیم که در آن  سوسن ، دختر جوانشیر وزنده یاد هوشنگ پورکریم  سخنرانی کردند.

حیدر مهرگان  چهره ای مهربان، با نشاط و دوست داشتنی داشت . از این که آن روزمی توانستم چند جلسه ای به بهانه تنظیم مقالات کتاب در کنارش باشم، خوشنود بودم. ولی ای کاش  کسی چون او  با آن همه تجربه و استعداد، سایه داس دژخیم را بالای سر می دید و این گونه اسیر خوش خیالی آن دیگران نمی شد. خاطره آخرین دیدار او نیز برایم یادآور همین خوش خیالی ها و بی مبالاتی های رهبری حزب است: زمستان سال 60 بود. ساعت 8 صبح از دفتر انتشارات  واقع در خیابان حافظ –جمهوری، با وانتی که در اختیار داشتیم و مجاز به تردد در محدوده "طرح ترافیک " بود ، برای آوردن پورهرمزان به منزلش  واقع در خیابان ظفر  رفتم. زنگ زدم . با همسرش  ملکه محمدی در منزل بودند .گفتم که در خیابان منتظر می مانم. ناگهان  از خانه مجاور ، مهرگان را دیدم که خارج شد و من با اشتیاق به اوسلام کردم. به گرمی پاسخ گفت ولی در نگاهش خواندم که من علی الاصول نمی بایست او را می دیدم. نمی دانم آنجا زندگی می کرد ویا برای دیدن کسی رفته بود. درهر حال دیدن او در مقابل منزل پورهرمزان که هرروزاحتمالا با اسکورت اطلاعاتی ها  از خانه برون می آمد و به خانه باز می گشت ، از چه چیز دیگری  جز بی توجهی کودکانه مسئولین حزب حکایت می کرد؟
حیدر مهرگان نیز از قرار معلوم 7 اردیبهشت 1362  دستگیر می شود. اورا در زندان توحید، به روایت شاهدان عینی چون عباس امیرانتظام، وحشیانه آن قدرمورد شکنجه قرار می دهند تا  به شهادت میرسد و آرزوی شکستن پیش ازمرگش را به دل دژخیمان  باقی می گذارد. هرکه را اسرار عشق آموختند/ مهر کردند و لبانش دوختند.












رحمان هاتفی(حیدر مهرگان)

۱ نظر:

Khosro Sadri گفت...

از جوانشیر و حیدر مهرگان در همان جلساتی که برای تنظیم کتاب"اسناد و دیدگاه ها"، در کنارشان بودم، راجع به مقاله ای که صفحه بندی شده بود ولی اسم نویسنده اش معلوم نبود، پرسیدم . مهرگان نگاهی به مقاله انداخت و گفت: این که معلومه مال کیه! بعد نشان جوانشیر داد و هردو زدند زیر خنده. بعد جوانشیر به من گفت: این مال "کیا"(رفیق کیانوری) است. پرسیدم که شما چطور نخوانده متوجه شدید. گفت: از آن "یگانه" در تیتر مشخص است که مال چه کسی است. بعد فکر کردم که راست می گویند. کیانوری همیشه به عنوان مثال می گفت و می نوشت :"یگانه راه حل..." !