غرب چگونه باخت

"پراسپکت" چاپ انگلستان- 31 اوت 2020 : "غرب چگونه باخت  
غرب پس از پیروزی بر کمونیسم، اتحاد ، اعتبار و نفوذ خود را از دست داد. آیا این شکستی اخلاقی است؟ 
آمریکا در حال آماده شدن برای جنگ سرد جدیدی با چین است. چنین جنگی شانس پیروزی چندان روشنی ندارد. 
از ثمرات وعده داده شده در پیروزی بر شوروی ، اینک نتایج رقت انگیزی برای ما باقی مانده است. 
"سود سهام صلح" که در نتیجه صرفه جویی در هزینه های نظامی به دست آمد و نیز منابع آزاد شده برای ایجاد رفاه و حل مشکلات اجتماعی همه نابود شد. اینک بودجه نظامی آمریکا حتی از هر زمانی بیشتر است.
"نظم نوین جهانی" که برقراریش پس از جنگ اول خلیج فارس به وسیله بوش پدر اعلام شد، اینک یک شوخی تلخ است. رویای بریتانیا برای اروپا از بین رفت و ثبات "ژئوپولتیک" این قاره به دلیل تنش های غالبا غیر ضرور با رروسیه متزلزل شد. 
دستاوردهای ظاهرا پایدار دمکراتیزه کردن اروپای شرقی زیر سوال رفته است و لهستان و مجارستان برای نمونه ، به سمت ناسیونالیسم نیمه استبدادی پیش می روند. 
اقتصاد روسیه پس از جنگ سرد ویران شده و این کشور تنها توانسته است بخش محدودی از حوزه نفوذ سنتی خود را حفظ کند. 
چین ولی رقیبی قدرتمند است. اگر آمریکا و انگلیس در رابطه باچین بخواهند همان رویکرد حرص، جهل، بی کفایتی، دورویی و خودمحوری جنگ سرد پیشین را دنبال کنند، ما این رقابت را می بازیم و جهان را به خطر می اندازیم. 
در رابطه با چین هم مانند شوروی برتری مدل غربی برای اکثریت مردم جهان مشهود است. ولی پیروزی بر چین به موفقیت اصلاحات داخلی غرب وابسته است. 
اقدامات آمریکا به گسترش ناتو در مناطق بالتیک و حتی  اوکرایین و گرجستان ( که تاحال بی نتیجه بوده است) واکنش شدید و ملی گرایانه روسیه را موجب شد و به پوتین کمک کرد تا قدرت خود را در داخل افزایش دهد و در صحنه بین المللی هم با وجود ترس عمیق از چین ، به شریک مهم این کشور تبدیل شود. 
نخبگان آمریکایی می پنداشتند که در نتیجه رشد اقتصادی ، دولت کمونیستی چین یا دمکراتیزه و یا سرنگون می شود. و نهایتا این کشور تنها با نسخه غربی می تواند اقتصاد را به پیش برد... 
از دهه 90 ایمان به آمریکا به عنوان مجری دمکراسی بخاطر حمایتش از رژیم های استبدادی و نیمه استبدادی ضعیف شد. در میان دانشجویان من در دانشگاه "جرج تاون" قطر ، که بیشتر از جنوب و غرب آسیا هستند، حتی یک نفر هم معتقد نیست که آمریکا واقعا درگیر گسترش دمکراسی در جهان است...
آمریکا احساسات ملی گرایانه در روسیه، چین و ایران را دست کم گرفت و سعی کرد از دمکراتیزه کردن به عنوان ابزاری برای سرنگونی این رژیم هااستفاده کند. حکام این کشورها ولی احساسات ملی گرایانه مردم را به سمت لیبرال های محلی معطوف و آن ها را به عنوان عروسک های آمریکایی متهم می کنند. 
لیبرال های روسیه در دهه 90 واقعا کارگزار آمریکا نبودند.با این حال پس از فروپاشی کمونیسم و پرستش کورکورانه آن ها از همه چیز در غرب، "شوک درمانی" آن ها در حوزه اقتصاد که مورد حمایت غرب بود و به فساد و فروپاشی شدید بازار شوروی منجر شد، تاثیر مخربی بر سطح زندگی مردم روسیه گذاشت. 
در جلسه "بنیاد کارنگی" در واشنگتن که من هم حضور داشتم، "ایگور گایدار" نخست وزیر وقت روسیه برای خوش آمد حضار آمریکایی با افتخار به چگونگی تخریب مجموعه نظامی –صنعتی روسیه اشاره می کند. بدون این که بگوید که این امر میلیون ها روس و اکرایینی را از معیشت محروم کرد.
روشنفکران مسکو و سن پترزبورگ با نگرش تحقیر آمیز به مردم عادی روسیه ، از آنان با اصطلاح " هومو سوویتوکوس"(انسان عصر شوروی) یاد می کنند و آن ها را "فرومایگان" ی می دانند که فرهنگ "انزجار آمیز" آن ها باعث می شود تا "نخبگان لیبرال" روسیه نتوانند جایگاه شایسته خود را در میان مردم متمدن غرب بیابند. چنین نگرشی شباهت زیادی به نگاه سنتی نخبگان سفید پوست آمریکای لاتین به سرخپوستان و دورگه های این مناطق دارد که اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند. 
من به خاطر دارم که چگونه یک روزنامه نگار لیبرال روسیه در جلسه ای آرزوی خود در به رگبار بستن جمعیت سالمندانی را بیان می کرد که در تظاهرات کمونیست ها بخاطر اعتراض به کم شدن حقوق بازنشستگان شرکت کرده بودند. واکنش روزنامه نگاران غربی حاضر در جلسه این بود که: چنین اظهاراتی شاید کمی تند باشد ولی قابل درک است. ( این "لیبرال "ها همان "زیبا کلام" و "زیدآبادی" و "قوچانی" های روسی بعد از به قدرت رسیدن هستند).
مشکلات اقتصادی و اجتماعی روسیه و اوکرایین در دهه 90 ، به شکل ملایم تری در غرب ظاهر می شود. 
غارت اموال در روسیه و فرار سیستماتیک مالیاتی الیگارشی این کشور تنها با کمک بانک های غربی امکان پذیر بود. این جنایات در رسانه های غرب( از جمله در "اکونومیست") "فرار سرمایه" نام می گیرد. 
در بحران اقتصادی 2008 همین اتفاق در غرب افتاد و سرمایه داران ، بخصوص آمریکایی ، مبادرت به انتقال پول های خود به بهشت های مالیاتی کردند. این امر به درآمد دولت آسیب جدی رساند و اعتماد به غرب را از بین برد. مردم عادی می دیدند که آن ها و ثروتمندان بر اساس قوانین یکسانی زندگی نمی کنند. 
شاید مهم ترین درس از دوران پس از جنگ سرد این باشد که در درازمدت ، یک کشور و اقتصاد پایدار و سالم باید بر اساس حداقلی از ارزش های اخلاقی استوار باشد. اگر سال 1990 من چنین حرفی می زدم ، با نگاه تحقیرآمیز بازرگانان و روزنامه نگاران مالی غربی مواجه می شدم. در آن زمان تنها ارزش شناخته شده ، قیمت سهام بود. این "ارز" بود که جنایات الیگارشی روسی را قابل قبول می کرد. زیرا دزدی آن ها برای ما ارزش افزوده می آورد. 
موفقیت ترامپ برای آن نیست که پوتین به نحوی در سال 2016 رای دهندگان آمریکا را جادو کرد. مردم رها شده از طرف نخبگان درمعرض واکنش های سیاسی افراطی قرار می گیرند. و جامعه ای که نخبگان اقتصادیش اخلاق را شوخی می گیرند نباید تعجب کنند که رهبران سیاسی هم شرور شوند.

هیچ نظری موجود نیست: