به یاد دوست از دست رفته: علیرضا جباری!

 

دیروز 17 آذر ماه 1399 ، علیرضا جباری ،مبارز پیگیر راه عدالت و آزادی از میان ما رفت. 
او را البته با وجود یاران بسیارش نیازی به آن نیست که من در باره اش بنویسم. هم به این جهت و هم از آن رو که خاطراتم ممکن است، بی توجهی به حریم زندگی سیاسی او تلقی شود، به پاس همه خوبی هایش، تنها دو فراز فراموش نشدنی ذهنم را از او بازگو می کنم: 
من و علیرضا چند ماهی را در سال 61، درانتشارات ح.ت.ا باهم در یک مکان کار می کردیم. مسئول انتشارات در این زمان عبدالله شهبازی بود که در غیاب محمد پورهرمزان که در 28 فروردین همان سال به همراه حدود 13 نفردیگر، از جمله خود من، دستگیر شده بود، این بخش را سرپرستی می کرد. من و 8 نفر دیگر از دوستان دستگیر شده، چند ماهی بیش در اوین نبودیم و پس از آزادی، مجددا در انتشارات شروع به فعالیت کردیم. 
شب 16 بهمن 61، رهبری ح.ت.ا و بعضی از کادرها دستگیر می شوند. 
من صبح زود با تلفن یکی از دوستان از ماجرا مطلع شدم .قرار شد که علی رغم دستگیری ها من سر کار بروم . چند روزنامه خریده و با احتیاط و ترس و لرز به سر کاررفتم. از همکاران تنها علیرضا جباری آمده بود. آن روزها او چندین کتاب کوچک و بزرگ از انگلیسی در دست ترجمه داشت. پشت میزش نشسته بود و می نوشت. فکر می کردم که او هم از ماجرا مطلع است. چایی درست کردم و برای او و خودم ریختم و با روزنامه ها به اتاقش رفتم. 
آن زمان ما بر این باور بودیم که طرفداران "خط امام" با ما خوب هستند و عناصر مشکوک و راست داخل حاکمیت به پر وپای ما می پیچند. بنابراین من و احتمالا بسیاری از دیگر دوستان حزبی، امیدوار بودیم که رهبران حزب ، با اقدامات نیروهای خط امام خیلی زود آزاد شوند. زیرا بسیاری از مسئولین و کادرهای حزبی هم تا آن زمان دستگیر وسپس آزاد شده بودند. 
با این تصورات بود که بعد از چند دقیقه به علیرضا گفتم: فکر نمی کنی با این دستگیری های دیشب ممکن است امروز سراغ ما هم بیایند؟ علیرضا به من خیره شد و پرسید: کدام دستگیری ها؟ گفتم :عجب. مگر نمی دانی؟ و روزنامه ها را جلویش گذاشتم. دست از کار کشید و شروع کرد به قدم زدن در اناق. 
چند ساعتی با هم در ساختمان بودیم. سپس یکی ازدوستان آمد و گفت که باید محل را ترک کنیم. با علیرضا به پارکینگ ساختمان رفتیم. و من او را با موتوربه محل سکونتش رساندم.
بعد از غیر قانونی اعلام کردن حزب توده ایران در اردیبهشت 1362، سرنوشت، گذر مرا به اتحاد شوروی، سوئد و پس از آن در سال 1371 دوباره به ایران انداخت و من بار دیگر در سال 1372 ، موفق شدم علیرضا را به صورت اتفاقی درکتابفروشی یکی از دوستان، روبروی دانشگاه تهران ببینم. با هم در خیابان گشتی زدیم و از خاطرات گفتیم. 
من سال 1379 بار دیگر ایران را ترک کردم و علیرضا را دیگر ندیدم. 
ویژگی بارز زنده یاد جباری، از دید من، محجوب ، ساده و صمیمی بودن است. 
او ازپیش ما رفت. 
یادش ولی همیشه با ما خواهد بود.
                                                           

هیچ نظری موجود نیست: