فیزیک و فلسفه در مقابل هم

"هارالد لش" فیزیکدان آلمانی در مطلبی با عنوان:"آیا فیزیک می تواند جهان را توصیف کند" ، می گوید:
کتاب های زیادی  نوشته شده که از جایگاه علم مدعی توضیح خلقت اند(منظورش ظاهرا کتاب هایی مثل "طرح بزرگ" هاوکینگ- ملودینوف است). می گویند که اگر این یا آن موضوع را کشف کنیم ، بعد می توانیم یک تئوری بزرگ ارائه دهیم که همه جهان را تشریح کند( منظورش "Theory of everything" است) . آیا واقعا فیزیک می تواند آنگونه که این ها می گویند تمام جهان را توضیح دهد؟...کار دانشمندان شبیه آن است که آن ها با خواندن یک نوشته ، سعی کنند برایش قواعد گرامری تدوین کرده و یا مشخص کنند که آیا قواعد دستور زبانی در آن رعایت شده است یانه. علوم طبیعی، آزمودن دستخط طبیعت، برپایه قوانین طبیعت و نیز یافتن خود این قوانین است. دانشمند علوم طبیعی، با وجود توجه دقیق به اجزاء جمله و دستور زبان، مانند درستی صرف و نحو و جمله بندی و توجه به غلط املایی، لاکن تصویر کلی متن کتاب را از دست می دهد. شما می توانید جمله ای از گوته را زیرو رو کرده وارزیابی کنید. فهمیدن گوته اما نیاز به فاصله گرفتن از اجزاء نوشته و مشاهده و درک کلیت اثر او دارد. هرچند گرامر هم در این میان مهم است ولی نانوشته هایی بین سطورهستند که با خواندن آن ها می توان به پیام نویسنده کتاب پی برد.و این کار ، یعنی تحلیل فلسفی جهان به هیچ وجه از عهده فیزیک بر نمی آید. اینجا بحث هدف و معنی در میان است. فیزیک می تواند قواعد اونیورسال را به ما عرضه کند ، ولی از معنی کردن آن عاجز است".

هارالد لش ظاهرا به خدا( خدای غیرفعال) باور دارد و به شدت با نظریه "ریسمان ها" و "جهان های موازی" مخالف است و آن ها را خارج از دایره ویژگی علم ، همچون "ابطال پذبری" و اتکا بر آزمایش و مشاهده می داند.در بحث جالبی که او  با فیزیکدان دیگرآلمانی جوزف گاسنر (که به تازگی مورد توجه علاقمندان مباحث فیزیک نظری قرار گرفته است)، در باره "نظریه ریسمان ها" داشت، این مجال فراهم می آید تا ما بتوانیم با ریشه های اختلاف نظر دو گروه دانشمندان  پیرامون بنیادی ترین مسائل فیزیک و فلسفه آشنا شویم.(لینک مطلب).
در مقابل درک کلاسیک هارالد لش و امثال او از علم و فلسفه، صف بزرگ دانشمندانی قرار دارد که روز به روز برتعدادشان هم افزوده می شود. نشریه علمی"Spectrum" به تازگی مطلبی را در همین رابطه با عنوان : "فیزیکدانان هم فیلسوف  هستند"!، منتشر کرده است که ترجمه قسمت هایی از آن را در اینجا می خوانید:
"ویکتور استنگر، فیزیکدان مرحوم در آخرین مقاله اش می گوید:" فلسفه کماکان در چارچوب فیزیک نظری موجه است!"
لاورنس کراوس ، کیهان شناس و فیزکدان سرشناس در مصاحبه آوریل 2012 خود با مجله "آتلانتیک" ، تحت عنوان :"آیا فیزیک ، فلسفه و مذهب را از دور خارج کرده است؟" مطالبی در رد فلسفه بیان می دارد که باعث خشم فیلسوفان می شود. او گفت:" فلسفه زمانی رشته با محتوایی بود...اما در حال حاضر مرا متاسفانه به یاد این شوخی قدیمی "وودی آلن" می اندازد که گفت: "آن که هیچ کار نمی تواند انجام دهد معلم می شود و آن که معلم هم نمی تواند بشود، معلم ورزش می شود". وبدترین شاخه فلسفه هم ، "فلسفه علم" است. تا آنجا که من می توانم قضاوت کنم، نوشته های فلاسفه علم را فقط همکاران خودشان می خوانند. اظهار نظر های آنان هیچ تاثیری بر تکامل علم فیزیک ندارد و من شک دارم که حتی فیلسوفان دیگر هم مقالات این ها را بخوانند.
اندکی بعد مجله اینترنتی "آبزرور" وابسته به "گاردین" گفتگوی دوستانه ای بین کراوس و "ژولیان باگینی" فیلسوف را منتشر می کند. باگینی از نمایندگان این نظر رایج در جهان است که:"بعضی از جنبه ها ونماد های  وجود انسان ، علمی نیستند". می گوید:" من قبول ندارم که فاکت های خالص به تنهایی قادرند که به عنوان مثال به این سوال پاسخ دهند که چه چیزی از نظر اخلاقی درست یا نادرست است".
کراوس در عوض مساله را طور دیگری دیده و بین پرسش های پاسخ پذیر و غیر قابل پاسخ تفاوت قائل می شود. او پرسش های قابل پاسخ را عمدتا مربوط به حوزه علوم تجربی یا همان "علم" می داند. سوالات اخلاقی هم به نظر کراوس با دلایل متکی به شواهد تجربی قابل پاسخگویی است. با این حال این که چگونه می توان بر اساس فاکت ها حق و باطل را توضیح داد، برای باگینی غیر قابل تصور است.
فلسفه فاکت ها را منعکس می کند!
کراوس هم با این نقطه نظر باگینی تفاهم دارد که می گوید: " بحث های فلسفی با انعکاس فاکت ها می توانند الهام بخش شاخه های مختلف علم باشند.و این فاکت ها نهایتا از طریق تحقیقات تجربی قابل اثبات هستند".پس از آنکه فیلسوفان معروفی خشم خود را از مصاحبه کراوس با "آتلانتیک" ابراز داشتند، او گفت:" به عنوان فیزیکدان من و بیشتر همکارانم که بآ آن ها در این زمینه صحبت کردم، براین باور هستیم که گمانه زنی های فلسفی تاثیر چندانی بر پیشرفت فیزیک و علم نداشته است...برای درک جهان مادی به چیزی خارج از فیزیک نیازی نیست".
در تحقیرفلسفه ، کراوس در بین فیزیکدانان تنها نیست. در سال2010 استیون هاوکینگ و لئونارد ملودینف کتابی با نام "طرح بزرگ" منتشر کردند که مانند بمب صدا کرد. آن هم نه فقط در میان متخصصین. در صفحه اول این کتاب نوشته شده است:" فلسفه مرد!" و بعد:"فلسفه نتوانسته است پا به پای علم ، بخصوص فیزیک پیش بیاید. اینک این دانشمندان علوم طبیعی هستند که با نوآوری های خود راه پیشرفت را می گشایند".
 به گفته هاوکینگ وملودینوف :"پرسش هایی که دیگر فلسفه نمی تواند بدان ها بپردازد( اگر اصلا هیچگاه می توانست)، مانند : جهان چگونه کار می کند؛ واقعیت چیست؛ همه چیزها از کجا آمده اند؛آیا جهان به آفریدگار نیاز دارد؟ سوالاتی هستند که تنها دانشمندان علوم طبیعی می توانند به آن ها پاسخ دهند و نه فلاسفه".
"نیل تایسون" اخترشناس و خبرنگار علمی هم با استدلالی مانند کراوس در بحث شرکت کرده و میگوید:" فیلسوف ها از زمان افلاطون و ارسطو تا کنون ادعا می کنند که انسان تنها با تفکر می تواند جهان را بشناسد. یک چنین شناختی که با "لم دادن روی صندلی راحتی" بدست آید،  قابل آزمون نیست". ریچارد فایمن هم یک بار همین تعبیررا در مورد "فیلسوف و صندلی راحتی" به کار برد. استیون واینبرگر، فیزیکدان برنده جایزه نوبل در سال 1992 در کتابش:Dreams of the final Theory  یک فصل تمام را با عنوان "برضد فلسفه!" به همین بحث اختصاص می دهد.
مشکل فلسفه "پوزیتیویسم"
با این حال واینبرگر فلسفه را به طور کلی نفی نکرده و فقط به جنگ "فلسفه علم" می رود. او بخصوص به مشکلات فلسفه پوزیتیویسم اشاره می کند. هرچند قبول دارد که آن در تکمیل نظریه نسبیت و مکانیک کوانتوم نقش مثبتی داشته است. ضرر پوزیتیویسم با این حال، به نظر واینبرگر از سودش بیشتر بوده است.
ارنست ماخ  فیلسوف پوزیتیویست و فیزیکدان مشهور ، "مدل اتمی" را رد کرد، زیرا اتم قابل مشاهده نیست. هرچند اتم را به وسیله "میکروسکوپ تونلی رابشی" می توان دید ولی کوارک ها ی اتم را نمی توان مشاهده کرد. فلاسفه و فیزیکدانان حال دیگر پوزیتیویسم را قبول ندارند و این دیدگاه ،نفوذی در فیزیک امروز ندارد.ولی اکثر فیزیکدانان با کراوس و تایسون هم نظر هستند که مشاهده و آزمایش یگانه راه قابل اعتماد برای علم در تبیین طبیعت است. بعضی از آن ها به ابزار گرایی(اینسترومنتالیسم) تمایل دارند که در آن تئوری فقط به مثابه ابزار ادراک در نظر گرفته می شود تا به وسیله آن یافته های تجربی را طبقه بندی ، سازماندهی و پیش بینی کرد. پدیده های غیر قابل مشاهده ای مثل کوارک ها ولی مشمول چنین روشی نمی شوند.
تا چند قرن پیش انسان تفاوتی بین فلسفه طبیعت و فیزیک نمی گذاشت. حدود نیم قرن قبل از میلاد تالس  اولین فیزیکدانی بود که فیلسوف غربی هم محسوب می شود. او سعی کرد برای پدیده ها توضیحی طبیعی و نه اسطوره ای بیابد. به عنوان مثال تالس دلایلی طبیعی برای زلزله ارائه داد .در صورتی که باور عمومی آن بود که رب النوع "پوزیدون" با چنگک آهنی خود برزمین می کوبد و ایجاد زلزله می کند.(مولوی : پیش آن کس که نداند عقلش این/زلزله هست از بخارات زمین/از بخارات زمین نبود بدان/امر حق است و از آن کوه گران(کوه قاف که به باور عوام موجب زلزله می شد)!!!
موفقیت فیزیک نیوتونی راه را برای موضع گیری های فلسفی باز کرد که مطابق آن در جهان کوک شده(علت و معلولی) ، قوانین فیزیکی حاکم هستند وبرای خدایی که نقش فعال در جهان بازی کند جایی وجود ندارد. لاپلاس ریاضی دان ، کیهان شناس و فیزیکدان فرانسوی می گوید: "برای شناخت جهان مادی به چیزی خارج از فیزیک نیازی نیست" .این برداشت از طرف نیوتون پذیرفته نمی شود. در حالی که جهان علت و معلولی با تئوری کوانتومی "عدم قطعیت" هایزنبرگ رد می شود، مکانیک کوانتوم خود وارد عرصه فلسفه گردید... بجای آن که گفته شود فیزیک جهان را می فهمد گفته می شود مدل های فیزیکی  می توانند جهان مادی را توضیح دهند. آنگونه که ما آن را با چشم و ابزار خود درک می کنیم.

در نیمه اول قرن گذشته  تقریبا همه فیزیکدانان مشهور این زمان مانند آلبرت اینشتین ، نیلز بور، اروین شرودینگر، ورنر هایزنبرگ ، ماکس بورن و ...درگیر عواقب فلسفی کشفیات انقلابی خود در نسبیت و فیزیک کوانتوم بودند. پس از جنگ جهانی دوم نسل جدید فیزیکدانان مشهور مثل ریچاردفاینمن ، ماری گلمن، استیون واینبرگ، شلدون گلاشو و دیگران چنین نشخوارهای فکری را ناکارآمد یافتند"...(ادامه دارد)

۲ نظر:

parirokhپریرخ گفت...

چگونه اصلا میتوان به این تنیجه رسید که دانشمندان علوم طبیعی میتوانند به اینگونه پرسش ها پاسخ دهند و نه فیلسوف ها !!؟

Khosro Sadri گفت...


نظر من این است که: چون فلسفه قرار است که از طریق عقل پاسخی برای پرسش هایی بیابد که علم هنوز نمی تواند، پس با پیشرفت علوم روز به روز عرصه بر فلسفه تنگ تر می شود.