بیچاره آنکس که گرفتار عقل شد!

ویلهم اشمیت، فیلسوف معاصر آلمانی ، خوشبختی را از زاویه ای متفاوت مورد بررسی قرار می دهد.
 
او می گوید: "خوشبختی  مهمترین چیزی نیست که انسان درزندگی می یابد...اشتیاق رسیدن به بهار(خوشبختی)، سختی پاییز و زمستان را قابل تحمل می کند .ولی اگر پاییز و زمستان هم بهار بود، آیاما احساس خوشبختی بیشتری می کردیم؟...
آن هایی که در مفاهیمی چون "زندگی" ،"خوشبختی"و... بیش از حد مفید برای یک انسان سالم ، تامل و تعمق می کنند، "ملانکولیک" هستند و فیلسوف ها نیز اینگونه اند...یک ملانکولیک برخلاف فرد افسرده با قرص های محرک هورمون های شادی آور "اندورفین" و "سروتونین" حالش خوب نمی شود. با این حال اینجا در آلمان، سوئیس و اتریش، میلیون ها ظاهرا افسرده داریم که اکثر آن ها ملانکولیک ونه افسرده اند واین دو را با یک گفتگوی سه دقیقه ای می توان  از یکدیگر تمیز داد: ملانکولیک با شما بحث می کند و اگر احساسش را حین بحث جویا شوید، او از بالا و پایین رفتن هیجاناتش خواهد گفت. احساس یک افسرده ولی سرد است و خنثی و تمایلی هم برای گفتگو با شما نشان نمیدهد. بحث با چنین کسی معمولا از یک دور باطل و بی حاصل خارج نمی شود.
ملانکولیک (مالیخولیایی) به دوست و هم صحبت ولی یک افسرده به روانپزشک و دارو و روانشناس و تراپی نیاز دارد".
دکترویلهلم اشمیت علاوه بر حوزه های نظری به عنوان مشاور فلسفی در آسایشگاه های آلمان و سوئیس فعالیت و تحقیق می کند. بنابراین  نباید به سادگی از کنار تعاریف تازه و متفاوت او از مقولات فلسفی و روانشناسی عبور کرد. خود او ولی این بازبینی های نوآورانه را ملهم از نظرات اندیشمندان قدیم می داند:" لوسیوس سنیکا، فیلسوف روم باستان ، میگوید:"خوشبخت ترین انسان ها به خوشبختی نمی اندیشند"!
بر اساس این تعبیر سنیکا، دکتر اشمیت آن هایی را که با مفهموم "خوشبختی" دست و پنجه نرم می کنند ،غیر خوشبخت می داند. شاید بتوان گفت که ذهن انسان آنگاه که به سمت تجزیه وتحلیل "خوشبختی"  ،"زندگی" و ... تمایل مفرط می یابد، احتمالا یا بااین مفاهیم مشکل دارد و یا با ورود به این مرحله، مشکلش شروع خواهد شد. در انتهای این بن بست او همای سعادت را برشانه کسانی می بیند که آنچنان درگیرروزمره گی هستند که هیچگاه به شانه خود نگاه هم نکرده اند. واوسرانجام  در حسرت یک خنده جلف از ته دل برخاسته "مردم نادان" ، ریق رحمت را سرمی کشد.

۲ نظر:

Khosro Sadri گفت...


" 80 درصد همه بیماری ها ریشه در ناراحتی های روحی و استرس دارندو بقیه ارثی و فیزیکی اند".
منبع:
http://www.elfi-achs.at/methoden/mind-morphing

از تفاوت های کاربردی مغز زن و مرد:
مطابق بررسی های علمی، زن ها پوسته ضخیم تری نسبت به آقایان در مرکز دید مغز خود، موسوم به منطقه 18 دارند که کنتراست رنگ و حواشی موضوع را دقیق تر بررسی می کند. در صورتی که مغز آقایان در قسمت توجه به حرکت حجم بیشتری نسبت به خانم ها دارد. به عنوان مثال زمانی که یک مرد در واحد زمان، تصویری آیرودینامیکی از یک پورشه در حال حرکت در مغز خود ثبت می کند، خانم ها رنگ آن را تحلیل می کنند.
جایگاه فرآیندهای فکر منطقی به طور کلی در نیمکره چپ و عشق و هیجانات و عواطف در نیمره راست مغز انسان قرار دارد. مطابق برسی ها، در زن ها هنگام برخورد با پدیده ها، دو نیمکره مغز در مقایسه با آقایان،همزمان بیشتر در گیر می شود. از این رو زن ها عموما در قضاوت هایشان، از بخش عواطف نیز استفاده می کنند. مغز زن ها از این رو، در صورت آسیب دیدگی یک نیمکره، بیش ازمردان توانایی استفاده جایگزینی از نیمکره دیگر را دارد.

Khosro Sadri گفت...


الآن مطلبی می خواندم که در آن از جمله نوشته بود:"...دکتر Wilder Penfield سرپرست کلینیک اعصاب در مونترال در دهه 50 میلادی پس ازتحریک مرکز خواب مغز بیمارش با سوزن الکتریکی، ناخواسته بخش خاطرات طولانی مغز او را تحریک کرد و این امر موجب زنده شدن خاطرات دوران کوددکی بیمار با جزئیات شد. مثلا چگونگی نقش و نگار فرش های خانه را هم به یاد آورد".
چنین اتفاقی هنگام ایست قلبی بعضی از بیمارانی که نجات یافته اند گزارش شده است که احتمالا با تحریک رگ های مغز در اثر افت فشار خون صورت می گیرد.