دوستی که از میان ما رفت












امروز را درغم خبر تاسف بار درگذشت رفیقی عزیز سپری کردم.
زنده یاد احمد تقوی کلجاهی(حسین قهرمان) ، قبل از انقلاب دانشجوی سیاسی فعال دانشگاه پلی تکنیک وزندانی سیاسی، پس از انقلاب، از مسئولین چاپ و توزیع نشریات حزب توده ایران، سه روز پیش چشم ازجهان فروبست. حسین از سال 1983(پس از یورش به ح.ت.ا) تا 1989 در مینسک و سپس درشهر اسن آلمان ساکن شد. او اخیرا امکان بازگشت به ایران را پیدا کرده بود و همانجا، در میهنش، درگذشت.
خاطرات زیادی از وی، مربوط به فعالیت مشترک حزبی مان در ذهن دارم. سال 1988 نیزجهت سیاحت ،باهم چند روزی از مینسک به برلین رفتیم.
حسین قهرمان با سنی حدود60 سال از میان ما رفت.
یادش ولی همیشه خواهد ماند...

۱ نظر:

Khosro Sadri گفت...

از کامنت های "اخبارروز":
از : باقر(گل آقا) فاطمی عنوان : یاد یار مهربان آید همی
از همه دوستان عزیزی که به علت بهت و شتاب زدگی و دستپاچگی ناشی از شنیدن خبر ناگوار درگذشت ناگهانی دوست مشترک مان حسین قهرمان و یا بر اثر عدم دسترسی مان به آنها نتوانستیم اسامی شانرا در این آگهی قید بکنیم، یکدنیا پوزش می خواهم.
حسین را دانشجویان پلی تکنیک تهران به خاطر شرکت فعال و پیگیر و خستگی ناپذیرش در مبارزات صنفی دانشجویی در نیمه دوم دهه ۴۰ لقب قهرمان دادند. ساواک او را به دلیل همین پیگیری و پایداری اش دستگیر کرده و در کمیته مشترک مورد بازچویی قرار داد و پس از آزاد کردن او عملا او را حدود ۳ سال از ادامه تحصیل معلق و محروم و آواره و سرگردانش کرد. شگرد این بود که اداره ساواک در خیابان میکده و قسمت حراست پلی تکنیک که وابسته به ساواک بود، رسیدگی به وضعیت ادامه تحصیل قهرمان را به همدیگر پاس می دادند تا هر چه می توانند بیشتر از حضور دوباره قهرمان در میان دانشچویان جلوگیری به عمل بیآورند. در این دوره، او هر روز عصر پس از طی مسیر های طولانی بین خانه پدری اش در نزدیکی میدان آزادی و خیابان میکده و پلی تکنیک با پای پیاده، سرانجام خسته و کوفته و سرگشته به خانه ما در نزدیکی میدان انقلاب می آمد و ساواک و حراست و بانیان شانرا به باران فحش و دشنام می بست. بالاخره، او توانست این توطئه ساواک را در هم شکسته و بعد از ۹ سال، تحصیلات دانشگاهی اش را در رشته مهندسی برق در پلی تکنیک به پایان برساند. ولی آنگاه که خودش را برای طی دوره افسر وظیفه گی به ارتش معرفی کرد، او را به عنوان سرباز صفر به بیرجند فرستادند!
او در بحبوحه انقلاب پادگان را رها کرد و به ما در تهران پیوست و در تظاهرات و درگیری های خیابانی و تسخیر پادگان ها ما دوستانش را همراهی کرد. یک بار در تظاهرات پراکنده در خیابان انقلاب گلوله ای در جلوی چشمان من درست از چند میلیمتری بالای سر قهرمان رد شد و به تیر چراغ برق اصابت کرد.
قهرمان که در آغوش یک خانواده زحمتکش کارگری پرورش یافته و مرد عمل و اهل کار و کوشش بود، بعد از انقلاب کار و زندگی اش را رها کرده و مسئولیت توزیع روزنامه ها و نشریات حزب را در زیر زمین دبیرخانه بر عهده اش گرفت. کاری دشوار و طاقت فرسا و پر دردسر که مدام با درگیری با کمیته چی ها و پاسداران توام بود. او شب ها در یکی از اطاق های خانه ما مستقر می شد و تلفنی تا سحرگاه به رتق و فتق امور و مشکلات توزیع روزنامه و دستگیری ها می پرداخت. او مدتی نیز همراه با من عضو کمیته دبیرخانه حزب بود. اما پس از چندی به علت زیاد بودن حجم کار و دشواری های بی شمار آن از این مسئولیت معاف شد.
قهرمان هرگز در رشته تخصصی خودش مشغول به کار نشد و هرگز ازدواج نکرد. او دنیای دیگری غیر از ما ها داشت. دنیایی داشت مخصوص به خودش!
چه حیف شد قهرمان که چنین آسان و زود و برق آسا از میان ما رفت!
یادش گرامی و خاطره اش جاویدان باد!
۴۹٣۵۲ - تاریخ انتشار : ۱٨ آبان ۱٣۹۱