عکس فوق از میان تصاویر یک ایمیل فورواردی ناگهان مرا با خود سی سال به عقب برد:
5اردیبهشت 1361 از بند 2 زندان اوین به همراه عده ای دیگر از جمله رضی الدین تابان ، عضو هیئت سیاسی فدائیان خلق ایران (اکثریت)به بند آموزشگاه منتقل شدم . من را به اتاق 47 سالن 4، جایی که محمدرضا غبرایی مدیر مسئول نشریه کاراکثریت هم سه ماهی را پس از دستگیری در آن سپری می کرد ، فرستادند.
بچه های اتاق با خمیر نان مهره شطرنج ساخته بودند و روی صفحه شطرنجی که بوسیله دم قاشق بر روی یک قطعه مقوا حک شده بود، با لذت و ولع بازی می کردند. این کار در زندان ممنوع بود و برای آن که نگهبانان با نگاه کردن ازلنز کنترل روی در نتوانند پی به ماجرا ببرند، بچه ها در تنگ ترین زاویه دید اتاق مبادرت به بازی می نمودند. با نزدیک شدن ساعات توالت و هواخوری هم بازی را تعطیل و وسائلش را استتار می کردند. با وجود رعایت تمام این نکات ایمنی یک روز نگهبان سرزده در را گشود و آرش و مرتضی را در حال بازی غافلگیر کرد. قبلا قرارگذاشته بودیم که دونفرلورفته به هنگام بازی، جهت جلوگیری از تنبیه همگانی، مسئولیت درست کردن شطرنج را هم به عهده گیرند. در نتیجه این دو را برای تنبیه به زیر هشت فرا خواندند و پس از باز گرداندن ،مجبورشان کردند که همه مهره های کثیف و چون سنگ خشک شده را نوش جان کنند. صحنه رقت انگیز و در عین حال خنده داری بود. صدای قرچ وقروچ مهره ها زیر دندان این دوستان را هنوز هم در گوش دارم. تازه مساله به همین جا هم ختم نشد: دست های آرش و مرتضی را با دست بند به مدت یک هفته به شوفاز اتاق بسته و فقط هنگام رفتن به توالت آن ها را باز می کردند. البته همان روز اول بچه های اتاق بوسیله یک میخ کوچک توانستند دستبند را باز کنند . بستن مجدد آن هم به راحتی با فشار دادن زبانه بر روی قفل امکان پذیر بود.
بعد ها آرش و مرتضی هم مثل من آزاد شدند. رضی الدین تابان و محمد رضا غبرایی ولی در سال 1364 به شهادت می رسند.
5اردیبهشت 1361 از بند 2 زندان اوین به همراه عده ای دیگر از جمله رضی الدین تابان ، عضو هیئت سیاسی فدائیان خلق ایران (اکثریت)به بند آموزشگاه منتقل شدم . من را به اتاق 47 سالن 4، جایی که محمدرضا غبرایی مدیر مسئول نشریه کاراکثریت هم سه ماهی را پس از دستگیری در آن سپری می کرد ، فرستادند.
بچه های اتاق با خمیر نان مهره شطرنج ساخته بودند و روی صفحه شطرنجی که بوسیله دم قاشق بر روی یک قطعه مقوا حک شده بود، با لذت و ولع بازی می کردند. این کار در زندان ممنوع بود و برای آن که نگهبانان با نگاه کردن ازلنز کنترل روی در نتوانند پی به ماجرا ببرند، بچه ها در تنگ ترین زاویه دید اتاق مبادرت به بازی می نمودند. با نزدیک شدن ساعات توالت و هواخوری هم بازی را تعطیل و وسائلش را استتار می کردند. با وجود رعایت تمام این نکات ایمنی یک روز نگهبان سرزده در را گشود و آرش و مرتضی را در حال بازی غافلگیر کرد. قبلا قرارگذاشته بودیم که دونفرلورفته به هنگام بازی، جهت جلوگیری از تنبیه همگانی، مسئولیت درست کردن شطرنج را هم به عهده گیرند. در نتیجه این دو را برای تنبیه به زیر هشت فرا خواندند و پس از باز گرداندن ،مجبورشان کردند که همه مهره های کثیف و چون سنگ خشک شده را نوش جان کنند. صحنه رقت انگیز و در عین حال خنده داری بود. صدای قرچ وقروچ مهره ها زیر دندان این دوستان را هنوز هم در گوش دارم. تازه مساله به همین جا هم ختم نشد: دست های آرش و مرتضی را با دست بند به مدت یک هفته به شوفاز اتاق بسته و فقط هنگام رفتن به توالت آن ها را باز می کردند. البته همان روز اول بچه های اتاق بوسیله یک میخ کوچک توانستند دستبند را باز کنند . بستن مجدد آن هم به راحتی با فشار دادن زبانه بر روی قفل امکان پذیر بود.
بعد ها آرش و مرتضی هم مثل من آزاد شدند. رضی الدین تابان و محمد رضا غبرایی ولی در سال 1364 به شهادت می رسند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر