زبان درازی آلبرت اینشتین، منحصر به این تصویر معروف پیرانه سری اش نیست. او این ویژگی را از دوران کودکی با خود داشته است. به دیالوگ او درنوجوانی با معلم "بی دین" دبستان، که درفیلم یک دقیقه ای پایین صفحه، به تصویر کشیده می شود، توجه کنید تا مطلب دستگیرتان شود.
ترجمه دیالوگ:
"استاد: امروز می خواهم به شما ثابت کنم که خدایی هم اگر وجود دارد ،"شرور" است: آیا هرچه وجود دارد را خدا نیافریده است؟ اگر او آفریده است، پس او خالق "شرارت" هم می باشد. خالق شرارت هم شرور نام دارد. این طور نیست؟
اینشتین نوجوان: اجازه استاد؟ - بگو جانم! – آیا "سرما" وجود دارد؟ - این هم شد سوال؟ خوب معلوم است که سرما وجود دارد.تا حالا آن را حس نکرده ای؟ - ولی استاد، در حقیقت "سرما"یی وجود ندارد. مطابق قوانین فیزیک، آنچه ما "سرما" می نامیم،چیزی نیست جزفقدان "حرارت" ! سوال دیگر استاد:-آیا "تاریکی" وجود دارد؟ - مسلم است که وجود دارد! – اشتباه می کنید استاد. تاریکی هم چیزی نیست جز غیبت "نور". ما می توانیم نور را ( همچون حرارت)، اندازه بگیریم. تاریکی را ولی نمی توانیم. "شرارت" هم به همین ترتیب چون سرما و تاریکی وجود ندارد. خدا "شرارت" را خلق نکرده است، بلکه آن حاصل نبودن "عشق خدا" در دل انسان هاست"! ( من اگر به جای استاد بودم ، عوض عرق شرم ریختن می گفتم: فلان فلان شده تو خودت قراره که بدترین"شرارت" تاریخ بشریت را که حاصلش "بمب اتم " است،مرتکب شوی. حالا "عشق خدا" را به رخ من می کشی؟ جریمه ات هم آن است که با "هایزنبرگ " و "بورن"، در یک زیرزمین حبس گردی تا پیپت را چاق کنند وتازه پس از آن هم باید چند روزی"کارمند قمارخانه" شوی و به جای خدا "تاس" بریزی تا شاید "زبان درازی" کردن را ترک کنی).
نکته جالب، اگر دقت کرده باشید، این است که درمواجهه با چنین داستان هایی،تمایلی به آن سو در انسان پیدا می شودکه هرچه ممکن است، به عنوان مثال در این ماجرا، سن و سال کودک نابغه را کم وکمترتصور کند تا شگفتی بیشتری عارض گردد .نتیجه اش هم البته آن است که خود را در مقایسه، احمق و احمق تراحساس می کند.ولی خدا نیاورد روزی را که دیگری به ما بگوید:"احمق"!
در تلاش برای خنثی کردن این "احساس حماقت"، سعی کردم، هرطور شده است ایرادی به استدلال این کودک فضول، وارد آورم.بخصوص که یک تشابهاتی بین آن و آنچه همیشه از روی"منبر" می شنویم، احساس می کردم: به نظرمن با نگاهی فیزیکی ونه دستورزبانی، همچنین طبق نتیجه گیری علمی اینشتین نوجوان در دو مثال اول، می توان "گرما" و"نور" را اسامی ذات و "سرما " و "ظلمت" را اسامی معنی به شمارآورد . ولی در مورد"عشق خدا" و "شرارت"، حتی اگر در مورد "خدا" هم ، اشتراک نظرباشد، هردو اسم معنی است ونمی توان با مرد رندی آخوندی آن را با دو مثال علمی "بر" زد وبه ریش استاد هم خندید.
استدلال عقلی اینشتین خردسال، درست مانند روحانیون کهنسال خودمان است. اینشتین کهنسال ولی اگر زنده بود و می دید که مذهبی های اروپا، هنوزدر قرن 21 ، با منطق خردسالی او به تبلیغ دین می پردازند ، احتمالا از تعجب دوباره زبانش در( بند) می آمد.
ترجمه دیالوگ:
"استاد: امروز می خواهم به شما ثابت کنم که خدایی هم اگر وجود دارد ،"شرور" است: آیا هرچه وجود دارد را خدا نیافریده است؟ اگر او آفریده است، پس او خالق "شرارت" هم می باشد. خالق شرارت هم شرور نام دارد. این طور نیست؟
اینشتین نوجوان: اجازه استاد؟ - بگو جانم! – آیا "سرما" وجود دارد؟ - این هم شد سوال؟ خوب معلوم است که سرما وجود دارد.تا حالا آن را حس نکرده ای؟ - ولی استاد، در حقیقت "سرما"یی وجود ندارد. مطابق قوانین فیزیک، آنچه ما "سرما" می نامیم،چیزی نیست جزفقدان "حرارت" ! سوال دیگر استاد:-آیا "تاریکی" وجود دارد؟ - مسلم است که وجود دارد! – اشتباه می کنید استاد. تاریکی هم چیزی نیست جز غیبت "نور". ما می توانیم نور را ( همچون حرارت)، اندازه بگیریم. تاریکی را ولی نمی توانیم. "شرارت" هم به همین ترتیب چون سرما و تاریکی وجود ندارد. خدا "شرارت" را خلق نکرده است، بلکه آن حاصل نبودن "عشق خدا" در دل انسان هاست"! ( من اگر به جای استاد بودم ، عوض عرق شرم ریختن می گفتم: فلان فلان شده تو خودت قراره که بدترین"شرارت" تاریخ بشریت را که حاصلش "بمب اتم " است،مرتکب شوی. حالا "عشق خدا" را به رخ من می کشی؟ جریمه ات هم آن است که با "هایزنبرگ " و "بورن"، در یک زیرزمین حبس گردی تا پیپت را چاق کنند وتازه پس از آن هم باید چند روزی"کارمند قمارخانه" شوی و به جای خدا "تاس" بریزی تا شاید "زبان درازی" کردن را ترک کنی).
نکته جالب، اگر دقت کرده باشید، این است که درمواجهه با چنین داستان هایی،تمایلی به آن سو در انسان پیدا می شودکه هرچه ممکن است، به عنوان مثال در این ماجرا، سن و سال کودک نابغه را کم وکمترتصور کند تا شگفتی بیشتری عارض گردد .نتیجه اش هم البته آن است که خود را در مقایسه، احمق و احمق تراحساس می کند.ولی خدا نیاورد روزی را که دیگری به ما بگوید:"احمق"!
در تلاش برای خنثی کردن این "احساس حماقت"، سعی کردم، هرطور شده است ایرادی به استدلال این کودک فضول، وارد آورم.بخصوص که یک تشابهاتی بین آن و آنچه همیشه از روی"منبر" می شنویم، احساس می کردم: به نظرمن با نگاهی فیزیکی ونه دستورزبانی، همچنین طبق نتیجه گیری علمی اینشتین نوجوان در دو مثال اول، می توان "گرما" و"نور" را اسامی ذات و "سرما " و "ظلمت" را اسامی معنی به شمارآورد . ولی در مورد"عشق خدا" و "شرارت"، حتی اگر در مورد "خدا" هم ، اشتراک نظرباشد، هردو اسم معنی است ونمی توان با مرد رندی آخوندی آن را با دو مثال علمی "بر" زد وبه ریش استاد هم خندید.
استدلال عقلی اینشتین خردسال، درست مانند روحانیون کهنسال خودمان است. اینشتین کهنسال ولی اگر زنده بود و می دید که مذهبی های اروپا، هنوزدر قرن 21 ، با منطق خردسالی او به تبلیغ دین می پردازند ، احتمالا از تعجب دوباره زبانش در( بند) می آمد.
فیلم با این شعاربه پایان می رسد:"مذهب را به مدارس بازگردانید"!
۴ نظر:
با سلام و درود,مقاله ی شما در bbc را خواندم و لذت بردم,همیشه سربلند و پیروز باشید.
از زنده یاد سهراب سپهری:
پريشانم،
چه ميخواهي تو از جانم؟!
مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي.
خداوندا!
اگر روزي ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي تکه ناني
به زير پاي نامردان بياندازي
و شب آهسته و خسته
تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه باز آيي
زمين و آسمان را کفر ميگويي
نميگويي؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خيز تابستان
تنت بر سايهي ديوار بگشايي
لبت بر کاسهي مسي قير اندود بگذاري
و قدري آن طرفتر
عمارتهاي مرمرين بيني
و اعصابت براي سکهاي اينسو و آنسو در روان باشد
زمين و آسمان را کفر ميگويي
نميگويي؟!
خداوندا!
اگر روزي بشر گردي
ز حال بندگانت با خبر گردي
پشيمان ميشوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت
خداوندا تو مسئولي.
خداوندا
تو ميداني که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
http://www.snopes.com/religion/einstein.asp
این سایتی است برای یرسی افسانه ها و شایعات، مخصوصاً از نوع اینترنتیشان!
با سلامی گذرا
این شعر از سهراب نیست بلکه از کارو می باشد
اگر اندکی با وزن شعر های سپهری آشنایی می داشتید اینچنین بی دقت این شعر را به او نسبت نمی دادید
در کل مطالب شما از همین بی دقتی هاست که ارزش خود را از دست می دهند.
با این همه موفق باشید.
اسفندیار
ارسال یک نظر