درسی از سرنوشت شاه

شاه و پدرش رضا شاه، هردو با سرنوشتی مشابه ، به وسیله ابرقدرت حامی خود، از کشور رانده شده و در غربت جان سپردند. چنین پایان خفت باری برای این دو، که حکومت خود را با دوران عظمت و قدر قدرتی هخامنشیان قیاس می کردند، می بایست قبل از همه، طرفداران تاج و تخت را متاثر می کرد.ولی این بخش از هموطنان هنوزهم شیفتگی خود را به این ابرقدرت  از دست نداده اند و بسیاری از آنان حتی مشتاق بمباران کشورمان بوسیله او هستند.
محمدررضا شاه ، پس سقوط سلطنت ، در کتاب خاطراتش " پاسخ به تاریخ"، حقایقی را در ارتباط با دخالت های آمریکا و انگلیس در امورداخلی ایران بیان و برملا کرد که به مذاق این قدرت هاووابستگان ایرانی آنها خوش نیامد . از این رو تلاش زیادی صورت گرفت تا مطالب این کتاب، بی اهمیت و غیر مستند جلوه داده شود. هرچند می توان حدس زد که حتی هنگام نگارش کتاب هم ، شاه را ازذکر بسیاری ازحقایق، بر حذر داشته اند.
به بخشی از نوشته های شاه در این رابطه توجه کنید:
"...دراواخر آذر،سناتور محمد علی مسعودی به من گزارش داد که "جرج لامبراکیس"، دبیر سفارت آمریکا به او گفته است که بزودی در ایران یک رژیم جدید وجود خواهد داشت. اما جریانی که بیش از همه از سوی متحدان چند ساله موجب تعجب من شد، ماموریت شگفت انگیز ژنرال هایزر در ایران بود... اوایل بهمن ماه در خبری حیرت انگیز به من گزارش شد که ژنرال هایزر چند روزی است در تهران اقامت دارد...نظامیان آمریکا با هواپیماهای خود می آمدند و می رفتند و طبیعتا تابع تشریفات معمول نبودند. از امرای ارتش در باره آمدن هایزر پرسیدم. آن ها هم چیزی نمی دانستند...حضور وی کم کم علنی شد و روزنامه های شوروی نوشتند که ژنرال هایزر برای تدارک یک کودتای نظامی به ایران رفته است. اندکی بعد هرالد تریبیون ، چاپ پاریس، به شوروی ها اطمینان داد که هایزر نه برای کودتا بلکه برای جلوگیری از آن به ایران رفته است...احتمالا سرویس های اطلاعاتی آمریکا می دانستند که برنامه زیرپاگذاشتن قانون اساسی در پیش است. پس باید از بروز عکس العمل در ارتش ایران جلوگیری می کردند و هدف مسافرت ژنرال هایزر به ایران جز این نبود. بالاخره من یکبار ژنرال هایزر را به اتفاق سفیرآمریکا، آقای سولیوان ملاقات کردم. تنها چیزی که مورد علاقه هردوی آنها بود، دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود. پس از آن که من ایران را ترک کردم ، ژنرال هایزر باز چند روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت؟ تنها چیزی که می توانم بگویم این است که ربیعی فرمانده نیروی هوایی طی محاکمه اش ، به قضات گفت:"ژنرال هایزر شاه را مثل یک موش مرده به خارج از کشورپرتاب کرد".
...من در گذشته از انتقاد دنیای غرب رویگردان بودم و هنوز هم بااحتیاط به انتقاد از آن ها می پردازم...این موضوع بیش از پیش روشن شده است که سیاست غرب در ایران و بطور کلی در تمامی دنیا،کوته بینانه و خطرناک و بیشتر مواقع ناشیانه و گاه ابلهانه است. من وقتی با دقت به رویدادها و اتفاقات اخیر توجه کردم ،این اندیشه را بدست آوردم.
...آنتونی پارسونز،( سفیر سابق انگلیس در ایران) در پاییز 1978 ،زمانی که انتخابات آزاد در ایران اعلام کردم ، به من می گفت که حتی اگر به قیمت از دست دادن تاج و تخت من تمام شود، می بایست چنین کاری را انجام دهم. زیرا حداقل درتاریخ به عنوان پادشاهی که به آرمان های دمکراتیک خود وفادار مانده است، نامم خواهد ماند. این گونه رفتارها سابقه طولانی دارد و مثال روشنی است از دورویی غرب...هنگامی که رفتار پارسونز را دیدم، از خود پرسیدم:آیا اهداف سیاسی غرب در کشوری مانند ایران، غیر از آنچه که هم اکنون به آن عمل می شود، چیز دیگری است یا خیر؟ آن ها سقوط مرا میخواستند. دست پنهان بریتانیا در تمام ماجراهای یک قرن اخیر کشورم احساس می شود. این سیاست پس از ورود آمریکا هم تغییر چندانی نکرد. غربی ها تا آنزمان حاضر به پشتیبانی من بودند که کنترل کافی بر روی سیاست من داشته باشند.
...وقتی قرارداد 50درصدی را در امضا با کمپانی های نفتی نپذیرفتم، "سیا" تظاهراتی علیه من در آمریکا سازماندهی کرد. شاید متناقض به نظر آید که آنها ظاهرا از من حمایت می کردند.امروز من بر این اعتقادم که غرب جبهه ای علیه من سازماندهی می کرد که هرگاه سیاستم از آنها دور می شد، بتوانند به من فشار بیاورند.
...در سال 1978 کمپانی های بزرگ نفتی با ما دیگر قرارداد نبستند. آن ها سقوط مرا پیشبینی کرده بودند. در دولت کارتر هم با خوشحالی منتظر سقوط من بودند واز جمهوری اسلامی حمایت می کردند تا جلوی نفوذ شوروی را بگیرند. من می گویم با چه قیمتی؟ با سوره قرآن می شود کار تانک را کرد؟"
آمریکایی ها،آنگونه که می بینید، حتی رژیم کاملا وابسته به خود را نیز به خاطر انعقاد یکی دو قرارداد سودمند، تحت فشارهای گوناگون قرار می دادند.
و اما آنچه بیش از همه، در کتاب خاطرات شاه، انسان را به فکر فرو می برد، روایتی است حاکی از بیخبری او از آنچه در دنیا می گذشت:
"...چندی بعد(سال 57)، با دوست خود "نلسن راکفلر"، ملاقاتی داشتم. ناگهان از او سوال کردم:"آیا ممکن است آمریکایی ها و شوروی ها ، دنیا را بین خود تقسیم کرده باشند"؟ راکفلر جواب داد:"قطعا نه". و بعد افزود:" تاجایی که من اطلاع دارم".
----------------
در همین رابطه:
- شاه : "... تیمسار اویسی را بگویید بیاد!(برای انتصاب به نخست وزیری) ". روزدیگر، پس از دیدارشاه با سفیرآمریکا و انگلیس : " ...ازهاری بیاد، اویسی نیاد. آقایون( سفرا) با اویسی موافق نیستند"! (از مصاحبه 15 نوامبر2010 عباس میلانی با حسین مهری- رادیو صدای ایران در آمریکا).

۲ نظر:

Khosro Sadri گفت...

" آرمائو" یک امریکائی است که تا آخرین روزهای حیات آخرین شاه ایران، با او بوده است. عرفان قانعی فرد با او مصاحبه ای کرده است که در آن او از جمله می گوید:

"...روزهای آخر هم من به نیویورك رفته بودم تا آزمایش‌های شاه را به پزشك‌ها نشان دهم كه فرح زنگ زد و گفت حالش نامساعد است و فورا بیا! ... به فرودگاه فرانكفورت كه رسیدم شنیدم كه شاه مرد و من عصر همان روز به مصر رسیدم. البته چند روز قبل از مرگش
با شاه تلفنی حرف زده بودم و گفت: مراقب فرزندانم باش و مسایلی محرمانه هم نزد من گذاشت كه پس از مرگش منتشر كنم كه البته هنوز هم شاید مصلحت نیست و شاید 50 سال باید از ماجرا بگذرد. تاریخ را هم 50 سال بعد می‌توان نوشت! ... خودش هم در كتاب پاسخ به تاریخ‌اش، بسیاری از چیزها را گذاشت برای وقت دیگر. مثلا درباره انقلاب، تحلیل‌هایی دارد كه منتشر نشده".

پوریا گفت...

فقط می تونم بگم متاسفم که مردم ما حتی سرانشون من جمله شاه به "تئوری توطئه" باور دارن. شما با این حرفت نشون می دی که قدرت آمریکا و انگلیس واقعا خیلی فراانسانیه! این دقیقا یکی از چیزاییه که دکتر هلاکویی همیشه باهاش مخالفت کرده. دکتر هلاکویی قبول داره که آمریکا ابرقدرت بلامناضع هست ولی هیچ وقت نمی پذیره که قدرتش فراانسانی باشه که مثلا از قبل برنامه بریزن که یکی رو کله پا کنن. خود شاه مقصر اصلی بود.