خیا بان های شهر ما...

خیابان های شهر ما اگر حرف می زدند ، روایت های ناشنیده  برای گفتن بسیار داشتند. آن ها اگر زبان داشتند ، ناله ها ازدست حاکمان دیروز و امروز سر می دادند که هرکدام  برای بقای خود، گوشه به گوشه شهر را به خون شهروندان رنگین کردند ، به حریم خصوصی آنان تجاوز نمودند، از شهر و دیارشان راندند و آواره شرق و غرب عالم ساختند تا سلطه خود بهتر بگسترند وبی دغدغه خاطر چپاول کنند.
خیابان ها و میادین  ما  در سراسر تاریخ معاصر، شاهد دورغ گویی های زورمندان حاکم در مورد اتفاقات و حوادث تاریخی رخ داده در شهربوده اند : یا بزرگنمایی کرده اند و یا هیچ نمایی.
خیابان های شهر ما اگر حرف می زدند ، ما اکنون می دانستیم که 30تیر 31 ، 28 مرداد 32 ، خرداد 42 ، 17 شهریور 5 ، 18 تیر 78  و تمام روزهای این یک سال پس از انتخابات ریاست جمهوری درایران ، واقعا چه بر سر مردم آمد ؟
نام خیابان های شهر ما را اگر ساکنینش می توانستند خود انتخاب کنند، چهره شهرهم کمی عوض می شد و کسی دیگردر خانه خویش احساس غریبی نمی کرد و بزرگانی چون محمد مصدق ،احمد شاملو ، صادق هدایت و بسیار دیگرانی که در قلب مردم جای دارند، در تابلو خیابان های آنان نیز جایی می یافتند.
خیابان زادگاه من نه بزرگ است و نه در مقایسه با مناطق مرکزی شهر ، آنچنان مهم . روایات آموزنده لیکن زیاد دارد تا تو حدیث مفصل از مجملش بخوانی .

خیابانی که هم اینک در تهران  " کمیل" نام دارد، سرنوشتی داشت به پستی و بلندی تاریخ معاصر میهنمان:
در سند مالکیت خانه پدری ام واقع در خ. کمیل، سه راه سلسبیل ،روبروی باغ گلستان، به جای "کمیل"، نام "اکبرآباد"به چشم می خورد و هنگام تولد من ، نام این خیابان به"شاهرخ" تغییرکرده بود .
در5 سالگی ناظرعبور تانک هایی در خیابان بودم که از پادگان "جی" به سمت مراکز شهر، جهت نمایش قدرت، هنگام ناآرامی های خرداد42 حرکت می کردند. آسفالت موج دار خیابان  تا دو سه سال عبور تاک ها را به یاد می آورد.
در فروردین ۴۴ سرباز وظیفه "رضا شمس آبادی"  عضو حزب ملل اسلامی، در کاخ مرمر ، هنگام پیاده شدن شاه از اتومبیل، به سوی او شلیک می کند. شاه آسیبی نمی بیند ولی دو استوار نگهبان به نام های خانوادگی " بابائیان" و " لشکری"،کشته میشوند. شمس آبادی نیز در اثر اصابت گلوله محافظان به قتل میرسد.
خیابان شاهرخ در این زمان به " بابائیان" و مدرسه ای نیز در همان خیابان به " لشکری"، تغییر نام می دهند.
" باغ گلستان " ، "لونا پارک" کوچکی بود در این خیابان، که هنرمندان زیادی، از جمله گوگوش نوجوان به همراه پدرش صابرآتشین ، آفت ، بعدها آغاسی و بسیاری دیگر در آنجا برنامه اجرا می کردند و فیلم های روز هم نمایش داده می شد. زمانی این باغ در تهران معروفیتی داشت.
روز 21 آذر ، پیش ازانقلاب ، تحت عنوان " روز نجات آذربایجان" مراسم جشن و رژه درشهربرگزار می شد.سال 1325 در چنین روزی ،ارتش شاهنشاهی، جنبش ملی آذربایجان را سرکوب کرده بود.
سال 1357 در بحبوحه انقلاب، وقتی که دیگر چون سال های پیش ، امکان بسیج "ساندیسی" دانش آموزان برای گسیل به مراسم21 آذر وجود نداشت ، تظاهراتی پراکنده و کوچک ، تحت حفاظت شدید نیروهای انتظامی، در برخی نواحی تهران  سازماندهی گردید. در محله ما هم یکی از این نوع تظاهرات به سرکردگی شخصی به نام عیوض ، از خیابان جیحون شروع و وارد خیابان بابائیان (کمیل فعلی ) شد. من در جلوی درب منزلمان  شاهد عبور آن ها بودم . کمی جلوتر در مقابل پمپ بنزین بابائیان ( نرسیده به خیابان نواب) ، مسعود دلخواسته ، از هم محلی های ما، در جلوی تظاهرکنندگان که عکس های شاه و خانواده اش را در دست داشتند و" جاوید شاه " می گفتند، با عصبانیت علیه سلطنت شعار می دهد که با شلیک کلت  محافظان  به شهادت می رسد و بلافاصله آمبولانسی پیکر بی جانش را با خود می برد. شاهدوستان هم همانجا سوار دو کامیون ارتشی اسکورت کننده شدند و از "خیر" ادامه راهپیمایی هم گذشتند . رفتند و آنچه پشت سر باقی گذاشتند، جز لخته خونی بر زمین  و پیت های نفت ولو شده صف نفتی ها ، کینه بود و دندان های از خشم کلید شده اهالی محل.
و چه شباهت عجیبی است بین آنچه این ایام درشهر می گذرد و آنچه که آن زمان اینجا و آنجا رخ می داد و باعث انزجار هرچه بیشتر مردم از شاه می شد.
پس از انقلاب نام "شهید مسعود دلخواسته"  بر کوچه محل زندگیش درخیابان قصرالدشت  ثبت گردید.
استاد دانشگاه پلی تکنیک شهید کامران نجات اللهی نیز از بچه محلی های ما بود که پس از انقلاب کوچه محل سکونتش از " علیجانی" به "شهید کامران نجات اللهی" تغییر نام داد. او نیز به هنگام تحصن اساتید دانشگاه  در محل دبیرخانه دانشگاه تهران به تاریخ 5 دی 1357، هنگامی که به بالکن آمده بود، از خیابان هدف گلوله قرار می گیرد . در تشییع جنازه او ، 6 دی ، از بیمارستان هزار تختخوابی ، اقشار مختلف مردم و شخصیت های سرشناس، از جمله داریوش فروهر و مهدی بازرگان شرکت داشتند. من هم به همراه بسیاری از "چپ" ها که  نجات اللهی را "مارکسیست" می دانستند، در تشییع جنازه شرکت کردم .وقتی آمبولانس از خیابان کارگر فعلی به نزدیکی میدان "انقلاب"(24 اسفند) رسید ، با صدای رگبارگلوله ، مردم وحشت زده  متفرق شدند. ارگان های ج.ا مدعی اندکه 250 نفر در این ماجرا کشته شدند که البته افسانه ای بیش نیست. جالب آنجاست که تشییع جنازه با اجازه مقامات صورت گرفته بود. ولی  چون دیگر حوادث آن دوران، گویی دست هایی نامرئی،از داخل خود رژیم هم برای زمینه سازی سقوط ، بی تابی می کرد.
در همین ایام کارخانه آبجوسازی شمس و چند عرق فروشی  در خیابان بابائیان  مورد حمله عده خاصی قرار می گیرد. مدت ها بود که روی بعضی مشروب فروشی ها ، برای جلوگیری از حمله "اسلامیون"، این یادداشت دیده می شد که : به زودی در این محل شیلات مرغ و ماهی ایجاد خواهد شد . از این رو حمله کنندگان هم ضمن ریختن شیشه های مشروب به وسط خیابان ، شعار می دادند:" شیلات مرغ و ماهی ایجاد باید گردد!"
در سال ۵۸  به دنبال پیروزی انقلاب، و در ایامی که هنوز نسیم آزادی در پی تند باد انحصار و انتقام قالب تهی نکرده بود و به عنوان مثال " مصدق " هم خیابانی به نام خود داشت، " بابائیان"، که اینک از مقام "شهید" به "ضدانقلاب"  تنزل کرده بود، عرصه نام خیابان را برای " محکوم " دیروز و "محبوب " امروز، " کریمپور شیرازی" خالی کرد.
امیرمختار کریمپور شیرازی ، روزنامه نویس انقلابی و ضد سلطنتی روزنامه " شورش" بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد، در ۲۳ اسفند ۳۲  در پادگانی در تهران ، آن گونه که روایت شده است، در حضور خواهر شاه "اشرف" ،در مراسم چهارشنبه سوری آتش زده شد و فردای آن روز در بیمارستان به شهادت رسید.
همزمان با تثبیت بنیادگرایی اسلامی در ایران، " کریمپور شیرازی" هم مانند "مصدق" و دیگر دگراندیشان  به جرگه "ضدانقلاب" پرتاب شد و اینک حدود 30 سال است که نام این خیابان بخت برگشته  "کمیل" است .
تا کی دست روزگار  نام دیگری برایش از آستین به در آرد؟
خسروصدری
16 مه 2010

محمد مصدق وحسین فاطمی










امیرمختار کریمپور شیرازی










جسد سوخته کریمپور




 



شهید مسعود دلخواسته

۱۳ نظر:

روشن گفت...

سلام.خسته نباشی.مطلب بسیار خوب نوشته شده است اما حیف در بعضی جاها،جمله بندی و استفاده از بعض کلمات از گرما و صمیمیت نوشته می کاهد.مثل آن "می باشد " اخر نوشته.به هر حال عالی بود.

هادي گفت...

سلام
برام جالب بود. اكثرش رو نميدونستم.

سينا همايوني گفت...

سلام آقاي صدري
من سينا همايوني هستم
نوشته تان را خوندم من شيرازيم و تهران در محله قديم شما ساكن هستم خيابون خوش پايين مرتضوي
چندروز پيش توي نونوايي بودم كه ديدم روي پلاك قديمي داخل نونوايي ادرسش رو نوشته خيابون شاهرخ ...
كنجكاو شدم ببينم خيابون شاهرخ كجا بوده و امروز وبلاگ شما را پيدا كردم
بسيار برام جالب بود واقعا تاريخچه كاملي نوشتيد
مخصوصا كه فهميدم چرا به اين پارك داخل خيابون ميگن پارك بابائيان
راستي خيابون ويلا هم به اسم كامران نجات اللي هست ميدونيد كه

Khosro Sadri گفت...

سلام آقای همایونی
پارک بابائیان تا حدود سال 48 - 49 ، قبرستان ارامنه بود و به "قلعه ارمنی" معروف بود. دورتادورش را دیوارهای بلند احاطه کرده بود و دو در چوبی بزرگ داشت که از لای آن میشد داخلش را که چون جنگلی انبوه و دنج و اسرار آمیز بود ، تماشاکرد.بر سر میوه درخت های توتش هم که از دیوار بیرون آمده بود و همچنین برگ هایش برای تغذیه کرم ابریشم،بین بچه های محل رقابت بود. پارک هم که افتتاحش همزمان با تولد آخرین فرزند شاه بود به نام او "پارک لیلا" نامگذاری شد. ولی مردم به دلیل نام خیابان ،"پارک بابائیان" می نامیدند.
پشت پارک هم "استخرمعینی" قرار داشت که از آب چشمه ای که ازطرف "هفت چنار" می آمد پر می شد و سردترین و تمیز ترین آب را در میان استخرهای تهران داشت.
ضمنا ، شهید مسعود دلخواسته ، برادر خانم آقای هادی خرسندی، طنز نویس معروف است .

ناشناس گفت...

دوست عزیز
تیر به قلب مسعود دلخواسته اثابت کرد
من 30 سال است آرزوی مرگ میکنم تا این روزها نبینم
شاید رسالتی بر دوشمان باشد
درود بر همه ازادگان
من برادر مسعود دلخواسته هستم
و خوشحالم که میبنم راه آزادگان ادامه دارد

Khosro Sadri گفت...

سلام آقای دلخواسته!
تیری که به قلب مسعود نشست ، در حقیقت به قلب تمام اهل محل اصابت کرد. حتی سال ها پس از آن حادثه، هرگاه که از آن جا گذر کردم ، بی اختیار به نقطه ای که مسعود بر زمین افتاد خیره شدم.
هرچه گشتم عکسی از او نیافتم.بخصوص دوست داشتم همان عکس متبسمی رااز او پیدا می کردم، که همیشه به یادش ،بچه ها به دیوار می زدند.

ناشناس گفت...

با سلام
دوستان میتوانند در موتر جستجوی گوگل محمود دلخواسته را جستجو کنند.
یا علی

ناشناس گفت...

سلام
مسعود دلخواسته هم متولد 1337
بود.

ناشناس گفت...

یادش بخیر آقای اخوان که در سلسبیل آرایشگاه داشت همفکر شما بود.
با آنکه خط فکریشان را قبول نداشتم
به شخصیت صادقشان احترام میگذاشتم.
یا علی

Mahmood Delkhasteh گفت...

سلام آقای صدری

امروز اتفاقی نوشته اتان را دیدم. چه کار خوبی کردید. من محمود دلخواسته، برادر مسعود هستم. اقای اخوان، سلمانی محل را می شناختم وبا خطابه ها و نطق هایش در سلمانی آشنا بودم و بعضی وقتها به بحث هم می نشستیم.

بسیار خوشحالم که دیگر بچه محلها راجع به محل و تاریخ آن نوشتند. کار خوبی و لازمی خواهد بود اگر در آینده تاریخچه ای از سلسبیل و قصر الدشت تهیه شود و بصورت کتابچه منتشر شود.

خواهشی داشتم، ایا کسی عکسهای قدیمی ار خیابان و کوچه پس کوچه های محل دارد؟

در ضمن نوشته ای را که در رابطه با برادرم نوشتم می فرستم. در آن عکس او موجود است:

http://www.iranian.com/main/blog/mahmood-delkhasteh-28

Khosro Sadri گفت...

باتشکر از محمود دلخواسته عزیز.
متاسفانه عکسی ازآن محل پرخاطره ندارم.
اگر بدست آوردم برایت ارسال می کنم.

Unknown گفت...

سلام جناب آقای صدری

میخواستم ببینم اطلاعات بیشتری در ارتباط با کارخانه آبجوسازی شمس دارید؟

Khosro Sadri گفت...


با سلام.آبجوسازی شمس در خیابان بابائیان(کمیل فعلی) بین چهار راه اناری وسه راه اکبرآباد و در کوچه بزرگی معروف به "کوچه آبجوسازی" واقع شده بود.تفاله های جو باقی مانده از تبخیر را با آن بوی تندش جلوی کوچه تخلیه می کردند تا ماشین های مخصوصی آن ها راحمل کنند.در این بخش از خیابان بابائیان همچنین مغازه های فروش سرکه،آبلیمو وآبغوره قرار داشت.همین.