یک خاطره:
نهم تیرماه 60 بود. تهران زیر سایه غبار انفجار دو روز پیش دفتر حزب ج.ا و التهاب ناشی از کشته شدن محمد بهشتی و ده ها تن دیگر حالت عادی نداشت. ساعت 8 صبح وارد محل کارم ،دفتر انتشارات حزب توده ایران واقع در خیابان ایرانشهر ، کوچه چوبین شدم .دقایقی بعد محمد پورهرمزان ، مسئول انتشارات نیز وارد ساختمان شد. در این دفتر، تایپ ، غلط گیری و صفحه بندی کتاب های حزب صورت می گرفت و دادستانی مرکزهم این را می دانست. ولی دفتر رسمی نبود و ما نیز با احتیاط رفت و آمد می کردیم ،زیرا می پنداشتیم که گروه های غیر مسئول داخل حکومت و نه ارگان های رسمی، ممکن است مزاحم کارمان شوند.
حدود ساعت 9 صبح ناگهان از روی پشت بام پاسداران مسلح وارد خانه شدند و همه ما را که ابتدا 6 نفر بودیم ، در اتاق بزرگ طبقه اول جمع کردند و شروع به بازرسی خانه نمودند. به تدریج دیگر دوستان همکار هم بی خبر از وجود افراد غریبه به محل آمدند و به جمع ما اضافه شدند. یکی از دوستان ولی پس از آن که زنگ در را می زند، با اخطار یکی از همسایه ها در کوچه ، پا به فرار می گذارد.
یکی ازآنانی که غافل ازوجود پاسدارها حدود ساعت 10 به جمع ما اضافه شد، کسی نبود جزمحمد مهدی پرتوی ( خسرو). یکی دوبار دیگر نیز او را در همین دفتر دیده بودم که به اتاق پورهرمزان رفته بود. آن زمان البته هیچکدام از ما او را نمی شناختیم و این سعادت اجباری را پاسداران برایمان فراهم کرده بودند که چند ساعتی چهره عبوس و نگران او را در آن اتاق تحمل کنیم. حدود سه سال دیرتر در مینسک ، عکس او را روی مجله ای که گزارشات "اعترافات" تلویزیونی رهبران زندانی ح.ت.ا را منتشر کرده بود، دیدم و تازه به این فکر فرو رفتم که چگونه ممکن بود کسی مثل اوچنین بی پروا به دفترعلنی انتشارات رفت و آمد کند؟ آیا با چنین سهل انگاری هایی سرنوشتی هم جز آنچه بر سر رهبری حزب و سازمان های مخفیش آمد، انتظار می رفت؟
مهدی پرتوی مسئول تشکیلات نظامی و مخفی ح.ت.ا ، با 114 نفر عضو و در تماس مستقیم با ناخدا افضلی، سرهنگ شمس، سرهنگ کبیری و سرهنگ عطاریان بود. طبق اعترافات خودش و کتاب خاطرات کیانوری، او یک بار در مرداد 1359 از طرف نیروهای امنیتی دستگیر می شود و حدود چهار ماه در بازداشت به سر می برد. کیانوری می نویسد: پس از این دستگیری چون احتمال می دادیم که تحت تعقیب باشد، او را به بخش علنی حزب آوردیم . ولی پس از چندی به این نتیجه رسیدیم که کسی جز او شایستگی مسئولیت تشکیلات مخفی را ندارد و دوباره او را به جای اولش بازگرداندیم.
نهم تیرماه 60 بود. تهران زیر سایه غبار انفجار دو روز پیش دفتر حزب ج.ا و التهاب ناشی از کشته شدن محمد بهشتی و ده ها تن دیگر حالت عادی نداشت. ساعت 8 صبح وارد محل کارم ،دفتر انتشارات حزب توده ایران واقع در خیابان ایرانشهر ، کوچه چوبین شدم .دقایقی بعد محمد پورهرمزان ، مسئول انتشارات نیز وارد ساختمان شد. در این دفتر، تایپ ، غلط گیری و صفحه بندی کتاب های حزب صورت می گرفت و دادستانی مرکزهم این را می دانست. ولی دفتر رسمی نبود و ما نیز با احتیاط رفت و آمد می کردیم ،زیرا می پنداشتیم که گروه های غیر مسئول داخل حکومت و نه ارگان های رسمی، ممکن است مزاحم کارمان شوند.
حدود ساعت 9 صبح ناگهان از روی پشت بام پاسداران مسلح وارد خانه شدند و همه ما را که ابتدا 6 نفر بودیم ، در اتاق بزرگ طبقه اول جمع کردند و شروع به بازرسی خانه نمودند. به تدریج دیگر دوستان همکار هم بی خبر از وجود افراد غریبه به محل آمدند و به جمع ما اضافه شدند. یکی از دوستان ولی پس از آن که زنگ در را می زند، با اخطار یکی از همسایه ها در کوچه ، پا به فرار می گذارد.
یکی ازآنانی که غافل ازوجود پاسدارها حدود ساعت 10 به جمع ما اضافه شد، کسی نبود جزمحمد مهدی پرتوی ( خسرو). یکی دوبار دیگر نیز او را در همین دفتر دیده بودم که به اتاق پورهرمزان رفته بود. آن زمان البته هیچکدام از ما او را نمی شناختیم و این سعادت اجباری را پاسداران برایمان فراهم کرده بودند که چند ساعتی چهره عبوس و نگران او را در آن اتاق تحمل کنیم. حدود سه سال دیرتر در مینسک ، عکس او را روی مجله ای که گزارشات "اعترافات" تلویزیونی رهبران زندانی ح.ت.ا را منتشر کرده بود، دیدم و تازه به این فکر فرو رفتم که چگونه ممکن بود کسی مثل اوچنین بی پروا به دفترعلنی انتشارات رفت و آمد کند؟ آیا با چنین سهل انگاری هایی سرنوشتی هم جز آنچه بر سر رهبری حزب و سازمان های مخفیش آمد، انتظار می رفت؟
مهدی پرتوی مسئول تشکیلات نظامی و مخفی ح.ت.ا ، با 114 نفر عضو و در تماس مستقیم با ناخدا افضلی، سرهنگ شمس، سرهنگ کبیری و سرهنگ عطاریان بود. طبق اعترافات خودش و کتاب خاطرات کیانوری، او یک بار در مرداد 1359 از طرف نیروهای امنیتی دستگیر می شود و حدود چهار ماه در بازداشت به سر می برد. کیانوری می نویسد: پس از این دستگیری چون احتمال می دادیم که تحت تعقیب باشد، او را به بخش علنی حزب آوردیم . ولی پس از چندی به این نتیجه رسیدیم که کسی جز او شایستگی مسئولیت تشکیلات مخفی را ندارد و دوباره او را به جای اولش بازگرداندیم.
هجوم پاسداران در آن روز بی ارتباط با انفجار دفتر ح.ج.ا و متعاقب آن میدان دارشدن عناصر تندروی سازمان های اطلاعاتی حاکمیت نبود. آن ها ضمن کند و کاو در ساختمان به بحث و گفتگو با ما مشغول شدند. به خاطر دارم که پورهرمزان بسیار با اشتیاق با آنان بحث می کرد : - پاسدار: شما ها اگر ادعای دفاع از انقلاب دارید چرا به جبهه نمی روید؟ - پورهرمزان: هواداران ح.ت.ا هم اکنون در جبهه می جنگند. اسامی بسیاری از شهدا هم در روزنامه مردم منتشر شده است. – پاسدار: موقعی که ما انقلاب کردیم ، شما ها کجا بودید؟ پورهرمزان: - من هفت بار غیابی از طرف رژیم شاه به خاطرفعالیت های سیاسیم به اعدام محکوم شدم. پاسدار: - خوب الآن چی میگی ؟ بیا این ژ.ث را نگه دار ببینم می تونی؟ یکی از همکاران پرید وسط صحبت و گفت: خوب بده من نگه دارم. مگه این کار هنره؟ پاسدار: - تو چی میگی ؟ ما انقلاب نکردیم که شما ها بیایید اینجا کتاب چاپ کنید . دوست همکار:- شما تنهایی انقلاب نکردید. من چند سال زمان شاه زندان بودم . تو خودت بگو آن موقع کجا بودی و چکار می کردی؟ ....
پورهرمزان با بیرون رفتن پاسدارها از اتاق ازحضورش در " قیام افسران خراسان" ، درگیری گنبد واسکندانی برایمان تعریف کرد .
پرتوی کنار پورهرمزان نشسته بود ودر گوشی و آهسته با او صحبت می کرد .احتمالا از او می خواست که برای رهائیش کاری کند. زیرا پورهرمزان از پاسداران خواست تا تلفنی با دیگرمسئولان حزب تماس بگیرد. به او اجازه دادند و حدود یک ساعت بعد پرتوی را پس از بازجویی مختصری که در اتاق دیگر از او شد، آزاد کردند.
رهبری حزب با برخی مقامات و ارگان های ج.ا تماس داشت. خود ما در انتشارات زیر نظر فردی به نام تبریزی در دادستانی انقلاب فعالیت می کردیم وآدرس دفاترخود ونام چاپخانه هایی را که کارمان را به آن ها سفارش می دادیم، به اطلاع او می رساندیم. امضای او پای ورقه ای بود که خود من همیشه به همراه داشتم و قرار بود در مواجهه با مشکلاتی که کمیته ها برای کار ما هنگام تردد ویا مراجعه به چاپخانه و لیتوگرافی ها فراهم می کردند، به دادمان رسد. ولی هیچگاه نه تنها کسی تره هم برای آن ورق پاره خرد نکرد ، بر عکس روی آن گویی نوشته شده بود که : دارنده ورقه را تا می توانید سر بدوانید و اذیت کنید. آن روز هم احتمالا مسئولین حزب، با رابط هایی اینچنین تماس گرفتند و شاید خود نیروهای امنیتی هم با اطلاعاتی که از دستگیری سال 59 پرتوی از او داشتند، صلاح در آن دانستند که خود را عجالتا با گیر ندادن به او، به کوچه علی چپ بزنند تا رهبری حزب همچنان خام و خوش خیال به گشاد بازی هایش ادامه دهد تا لحظه موعود فرا رسد. البته در برخی اسناد مربوط به بازجویی های اعضای کمیته مرکزی و خود پرتوی در زندان های ج.ا گزارشی وجود دارد که نتیجه گیری های دیگری به دست می دهد وآن بازرسی خانه او درست در همین ایام(تیر ماه) از طرف سازمان اطلاعات است که به احتمال زیاد در پی همین گیر افتادنش در دفتر انتشارات صورت گرفته است. طبق گزارش در منزلش اسنادی در ارتباط با سازمان مخفی به دست ماموران می افتد و او مجبور می شود برای "ماستمالی" کردن قضایا خود را به مقامات اطلاعاتی معرفی کند . ولی دستگیر نمی شود (!). برخی گزارشات البته عمدا به صورتی عرضه می شوند که کماکان منابع اصلی لورفتن ها، که در اینجا می تواند خود پرتوی و زمان آغازهمکاریش با مقامات امنیتی باشد ،از دید دور بماند.
پورهرمزان با بیرون رفتن پاسدارها از اتاق ازحضورش در " قیام افسران خراسان" ، درگیری گنبد واسکندانی برایمان تعریف کرد .
پرتوی کنار پورهرمزان نشسته بود ودر گوشی و آهسته با او صحبت می کرد .احتمالا از او می خواست که برای رهائیش کاری کند. زیرا پورهرمزان از پاسداران خواست تا تلفنی با دیگرمسئولان حزب تماس بگیرد. به او اجازه دادند و حدود یک ساعت بعد پرتوی را پس از بازجویی مختصری که در اتاق دیگر از او شد، آزاد کردند.
رهبری حزب با برخی مقامات و ارگان های ج.ا تماس داشت. خود ما در انتشارات زیر نظر فردی به نام تبریزی در دادستانی انقلاب فعالیت می کردیم وآدرس دفاترخود ونام چاپخانه هایی را که کارمان را به آن ها سفارش می دادیم، به اطلاع او می رساندیم. امضای او پای ورقه ای بود که خود من همیشه به همراه داشتم و قرار بود در مواجهه با مشکلاتی که کمیته ها برای کار ما هنگام تردد ویا مراجعه به چاپخانه و لیتوگرافی ها فراهم می کردند، به دادمان رسد. ولی هیچگاه نه تنها کسی تره هم برای آن ورق پاره خرد نکرد ، بر عکس روی آن گویی نوشته شده بود که : دارنده ورقه را تا می توانید سر بدوانید و اذیت کنید. آن روز هم احتمالا مسئولین حزب، با رابط هایی اینچنین تماس گرفتند و شاید خود نیروهای امنیتی هم با اطلاعاتی که از دستگیری سال 59 پرتوی از او داشتند، صلاح در آن دانستند که خود را عجالتا با گیر ندادن به او، به کوچه علی چپ بزنند تا رهبری حزب همچنان خام و خوش خیال به گشاد بازی هایش ادامه دهد تا لحظه موعود فرا رسد. البته در برخی اسناد مربوط به بازجویی های اعضای کمیته مرکزی و خود پرتوی در زندان های ج.ا گزارشی وجود دارد که نتیجه گیری های دیگری به دست می دهد وآن بازرسی خانه او درست در همین ایام(تیر ماه) از طرف سازمان اطلاعات است که به احتمال زیاد در پی همین گیر افتادنش در دفتر انتشارات صورت گرفته است. طبق گزارش در منزلش اسنادی در ارتباط با سازمان مخفی به دست ماموران می افتد و او مجبور می شود برای "ماستمالی" کردن قضایا خود را به مقامات اطلاعاتی معرفی کند . ولی دستگیر نمی شود (!). برخی گزارشات البته عمدا به صورتی عرضه می شوند که کماکان منابع اصلی لورفتن ها، که در اینجا می تواند خود پرتوی و زمان آغازهمکاریش با مقامات امنیتی باشد ،از دید دور بماند.
شب هنگام سرانجام همه ما را پس از یک بازجویی سبک آزاد کردند . قراربر این شده بود که پورهرمزان ما را به عنوان کارمند حقوق بگیر انتشارات معرفی کند که بخاطر مهارت های حرفه ای و نه ارتباط با حزب آنجا بودیم . ما هم در بازجویی همین را گفتیم و آقایان هم ظاهرا پذیرفتند(!).از آنچه در آینده نزدیک برای ح.ت.ا رخ داد می توان حدس زد که امنیتی ها نمی خواستند با دستگیری ما موجب اخلال در روند تعقیب و مراقبت های نامحسوس رهبران حزب توسط همکاران زبده تر خود شوند.
مهدی پرتوی را آخرین بار تابستان سال 1373 دیدم. در یکی از کتابفروشی های روبروی دانشگاه با دوستی مشغول صحبت بودم. آشنای دیگری از همان همکاران قدیمی انتشارات که محل کارش آن نزدیکی ها بود ، وارد شد و گفت: برو تو کتابفروشی ابوریحان (سابق) ببین کی آنجا نشسته . به هوای تماشای کتاب وارد کتابفروشی شدم . پرتوی پشت میز پیش خوان نشسته بود و چیزی می نوشت. چهره اش با وجود گذشت سیزده سال توفانی تغییر چندانی نکرده بود. برگشتم و راجع به حضور آن روزش دردفتر ایرانشهر صحبت کردیم.
مهدی پرتوی در جریان یورش دوم به ح.ت.ا ، 7 اردیبهشت 62 ، دستگیر می شود وخیلی زود در کنار بازجویان به سنگین کردن پرونده اعضای سازمان مخفی می پردازد.وی پس از آزادی از زندان(1370)، در "موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی" ، به ترجمه وتالیف کتاب ،ازجمله علیه مارکسیسم و ح.ت.ا مشغول می شود. وا دادن آسان او در زندان موجب گمانه زنی هایی در مورد همکاری هایش پیش از دستگیری آخر و احتمالا در جریان دستگیری اول وشاید هم جلوتر، با اطلاعات ج.ا شده است.
26 فروردین 61 به همراه همکارانی از انتشارات و پورهرمزان دستگیر می شوم. من و برخی دیگر دوستان چند ماهی بیش در اوین نماندیم. دوستی که پرتوی را در کتابفروشی دید، سال 67 آزاد شده بود ومحمد پورهرمزان تنها کسی بود از آن جمع که دیگر هرگز آزاد نشد.
یادش برایم همیشه گرامی است.
مهدی پرتوی را آخرین بار تابستان سال 1373 دیدم. در یکی از کتابفروشی های روبروی دانشگاه با دوستی مشغول صحبت بودم. آشنای دیگری از همان همکاران قدیمی انتشارات که محل کارش آن نزدیکی ها بود ، وارد شد و گفت: برو تو کتابفروشی ابوریحان (سابق) ببین کی آنجا نشسته . به هوای تماشای کتاب وارد کتابفروشی شدم . پرتوی پشت میز پیش خوان نشسته بود و چیزی می نوشت. چهره اش با وجود گذشت سیزده سال توفانی تغییر چندانی نکرده بود. برگشتم و راجع به حضور آن روزش دردفتر ایرانشهر صحبت کردیم.
مهدی پرتوی در جریان یورش دوم به ح.ت.ا ، 7 اردیبهشت 62 ، دستگیر می شود وخیلی زود در کنار بازجویان به سنگین کردن پرونده اعضای سازمان مخفی می پردازد.وی پس از آزادی از زندان(1370)، در "موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی" ، به ترجمه وتالیف کتاب ،ازجمله علیه مارکسیسم و ح.ت.ا مشغول می شود. وا دادن آسان او در زندان موجب گمانه زنی هایی در مورد همکاری هایش پیش از دستگیری آخر و احتمالا در جریان دستگیری اول وشاید هم جلوتر، با اطلاعات ج.ا شده است.
26 فروردین 61 به همراه همکارانی از انتشارات و پورهرمزان دستگیر می شوم. من و برخی دیگر دوستان چند ماهی بیش در اوین نماندیم. دوستی که پرتوی را در کتابفروشی دید، سال 67 آزاد شده بود ومحمد پورهرمزان تنها کسی بود از آن جمع که دیگر هرگز آزاد نشد.
یادش برایم همیشه گرامی است.
۶ نظر:
من نمي دانم چرا اقاي خدائي در راه توده در خصوص مهدي پرتوي نظر صريح خود را اعلام نمي كنند و اگر اعلام كرده اند من نديده ام .من هم به نظري كه احتمال مي دهد پرتوي از زمان اولين دستگيريدر سال 59 وا داده موافقم چون منطقي به نظر مي رسد.
قربانت بهروز
در مورد مهدي پرتوي و نقش او در كمك به سركوبي حزب،صحبت هاي زيادي شده است،اما من يك بار به مناسبتي با او حرف مي زدم و از او كه از گراش هاي سياسي آگاه نبود، در مورد فعاليت حزب پرسيدم.
او به طور كلي از مشي حزب ، به طور مثال در مورد مبارزه با قانون كار پيشنهادي احمد توكلي دفاع مي كرد و در عين حال، گفت كه اتهام تلاش براي كودتا از سوي حزب دروغ محض بوده و زير شكنجه فراوان، برخي حاضر به گفتن اين موضوع شده بودند.
البته اين به آن معنا نبود كه پرتوي هنوز هوادار حزب ود.
همچنين او دروغ هاي جمهوري اسلامي در مورد جاسوسي حزب را به اين شكل مطرح مي كرد كه پنج شش نفري جاسوسي مي كردن و بقيه نه و كل حزب جاسوس نبود.
اون كتابفروشي ابوريحان هم كه اشاره كرديد، پس از بازگشايي در اختيار يك موسسه تحقيقاتي به نام «در راه نور» بود كه گردانندگانش،آنچنان كه بعدها متوجه شدم، از بازجويان دادستاني و اوين بودند.
رئيس اين موسسه هم فردي به نام حاج ناصر نوري بود كه به قول خودش بازجوي رفيق كيا بود.
اقاي پرتوي در خصوص حزب شكر ميل فرموده اند!
به احتمال قريب به يغين يكي از پنج شش نفر جاسوس ادعائي خود شان-جناب پرتوي-مي باشند.
حظور اقاي پرتوي در كتابفروشي ابوريحاننيز اين ظن را قوق و قوي تر مي كند
باز هم قربانت بهروز
چيزي كه من نوشتم،تنها نقل قول از جانب پرتوي بود،وگرنه خود من جزو كساني هستم كه اعتقاد دارم، او يكي از كساني بود كه به سركوبي حزب كمك كرد ؛به خصوص لو رفتن شبكه افسران حزب.
سلام این دولت برایه همه چی پول دارند ولی نه برای یارانهها . هی میگن نیروی هستهای تو نگو ما باید از حالا به بعد هسته بخوریم چون از خورشت الو فقط هستش گیرمون میاد. ما نیروی هستهای میخواهیم بزنیم تو سرمون. نه قدرت خرید داریم نه میتونیم از حالا با بعد جایی برویم چون اقایون بنزین را حسابی بالا بردند. آقای احمدینژاد حق نفت ما که گفتی سر سفره هر خانواده ایرانی میاری کو؟ همه رو دادید به عربهای سنی تو غزه بخورند تا عکستون رو همهجای فلسطین بزنند. نه نیروی اتممیت رو میخواهیم نه کمکت به غزه. یادت نره که همین ما بسیجیهایی که همه یارانهها رو ازشون بریدی ما باعث شدیم که جنابعالی هنوز رئیس جمهور باشید.
واقعاً سالهای سال گذشته اما هنوز هیچکدام شما به این موضوع فکر نمیکند که تام خانوادگی "پرتوی" که اصالتاً و به طور خاص متعلق به اقلیت مذهبی کلیمیان (یهودیان) است، چگونه دارای نام "محمد مهدی" است؟!
در هیچ کجای کشور ایران کسی را با نام خانوادگی پرتوی نمییابید که در ادارات ثبت احوال دین او چیزی به غیر از یهودیت درج شده باشد! همانطور که یهودیان آنوسی در لباس آخوندها با عمامههای سیاه و سفید برای خود شجره ساختند و تحصیلات حوزوی کردند و پست و مقام دست و پا کردند، به همان صورت نیز از زمان شاه در تمامی سطوح به صورت چراغ خاموش خزیدند و نفوذ کردند و بعدها هرچه خواستند کردند!
شاید شما فراموشی را ترجیح دهید اما تاریخ فراموش نمیکند که مارکس، لنین، استالین، تیتو و سایر سران کمونیسم و سوسیالیسم بلوک شرق (به غیر از چائوشسکو) همگی اصالتاً یهودی بودند.
ارسال یک نظر