آن که گفت آری ، آن که گفت نه: شوروی یا چین؟

 

دراوج نا آرامی های دانشجویی چین  به رهبری "جنبش دمکراسی " که ازطرف غربی ها حمایت می شد، میخائیل گارباچف، اولین و آخرین رئیس جمهور شوروی، در تاریخ 15 مه 1989 وارد پکن می شود. 
دانش جویان طرفدار غرب که در مخالفت با رهبران و حکومت چین ، میدان "تیان آنمن" پکن را ، به سبک "انقلابات رنگی" امروزی و "میدان" اوکرایین به تصرف درآورده بودند، بسیار بیشتر از رهبر اصلاحات اقتصادی چین ، "دنگ شیا پینگ"، از ورود گارباچف به خاک کشورشان به وجد آمده وبا در دست گرفتن پلاکاردهایی همچون:"ما به گارباچف، رسول دمکراسی خوش آمد می گوییم" ، از مسئولین کشور می خواستند که از او سرمشق بگیرند.
گارباچف در سخنرانی های خود از جمله گفت:"دمکراسی اقتصادی بدون دمکراسی سیاسی امکان پذیر نیست"! 
"رسول دمکراسی" و برنده جایز صلح غربی ها به کشورش بازگشت تا دو سال دیرتر، با کمک دشمنان سابق ، طومار موجودیت اتحاد شوروی را در هم پیچد و بسیاری از ساکنانش را آواره اقصا نقاط جهان نماید. 
این است سرنوشت آن که به غرب گفت آری. 
و اما بشنوید که در چین چه رخ داد: دوهفته پس از بازگشت گارباچف ، یعنی در تاریخ 4 ژوئن 1989 ، "دن شیا پینگ" دستور مقابله با تظاهرکنندگان را صادر می کند. 
در جریان درگیری های خشونت آمیز، صدها نفر کشته و مجروح می شوند. بهای سنگینی که غرب به مردم این کشور تحمیل کرد. 
چین، کشوری که یک پنجم جمعیت جهان را در خود جای داده است، پس از آن ،علی رغم فشار و انتقادات غربی ها، به راه برنامه ریزی شده خود ادامه می دهد. 
تا امروزکه نه تنها در اقتصاد، بلکه در زمینه های دیگر، از جمله بهداشت ، آموزش، مبارزه با فقرو... در راس کشورهای جهان جای گرفته است. 
و این بود سرنوشت آن که گفت: نــه! 
چه درسی از این حوادث می توان گرفت؟ 
شما اگر بجای آن ها بودید چه می کردید؟
                                                          

۲ نظر:

Unknown گفت...

با سلام
پرسش این است که پیشرفت به چه قیمتی؟!
در نظام کمونیستی و دیگر نظامهای چپی و مشتقات آنها، انسان به ما هو انسان ارزشی ندارد و مانند دیگر حیوانات است؛ مگر آنکه در جهت پیشبرد اندیشه های کمونیستی گام بردارد. انسان از دیدگاه چپی ها در حد یک نیروی کار است.
در هر کشوری بسته به عرف و ساختار اجتماعی در آن، نسخه های مناسب از کمونیسم ارائه میشد و میشود؛ شوروی، چین، کوبا، کره شمالی و ... اینکه نسخه ی چینی کمونیست امروز جواب داده، همه برمیگردد به هوش بالای سران کمونیست در چین و آپدیت کردن اندیشه های کمونیستی با فهمیدن این نکته که مردم و نسل تحصیلکرده دیگر به حداقل ها قانع نمیشوند و صد البته که اعتراضات دانشجویان یکی از مهمترین دلایل این به روز رسانی بود. موفقیت نسخه ی چینی کمونیست دلیلی بر پیروزی اندیشه های نخ نما و پوسید ه ی حکومت شوراها در قاب شعارها نیست. فراموش نشود که مهمترین عامل برقراری نظام کمونیستی در کشورهای جهان، سوء استفاده از خواست های طبقه ی کارگر بوده. لیبرالها و کمونیستها هر کدام به گونه ای طبقه ی کارگر را استثمار میکنند. قتل، کشتار، شکنجه، تبعید و حبس با اعمال شاقه، پاسخ نظام کمونیستی به اعتراض هاست و انتقادها. بدترین نوع آن هم نصیب طبقه ی کارگر میشود. این نظامی که اینک در چین است مطلقا نظام کمونیستی کلاسیک و خالص نیست، بلکه نظامی التقاطی ست؛ که این التقاط تا به امروز درست و محاسبه شده، همه حاصل هوش بالای سران چند دهه ی اخیر چین است.
شهروند سر براه که سرش به کار خودش باشد، هنوز هم شهروند نمونه است؛ چه در نظام چپی و چه در نظام راستی.
یک نگاه سطحی به کشورهای پیشرفته در دنیا کافیست که دریابیم هیچکدام از نظامهای کلاسیک دنیا دیگر امروز قادر به مدیریت جامعه نیست و اینکه سطح سواد سیاسی مردم و همکاری و تعامل مردم عامل اصلی در برقراری یک نظام و موفقیت آن است.
خلاصه بگویم که موفقیت امروز چین، به سبب تعامل مردم با نظام، نظام با مردم و تعامل چین با دنیاست و باز کردن درها و بده بستانها با دنیا و درک شرایط موجود در دنیا.
کافیست همین امروز درهای چین بسته شود... آنوقت است که طولی نمیکشد چین برمیگردد به زمان "مائو". پیشرفت چین مدیون همکاری و همراهی جریانهای راستی، لیبرال و سرمایه داری در دنیاست. هیچ کشوری در دنیای امروز نمیتواند ادعای منم منم کند حتی چین.
تنها نسخه ای از کمونیست که جواب داده همین چین است که آنهم زمانی توانست موفق باشد که درک به روز و درستی از خواسته های مردم خودش و شرایط دنیا داشت. سیاست درهای بسته نتیجه اش میشود کره شمالی. تازه موجودیت کنونی کره شمالی مدیون کمک روسیه و چین و دیگر حامیان چپی اش در دنیاست.
و سخن پایانی، پیشرفتی که به قیمت برده کردن مردم و استثمار آنها باشد به زودی فرو خواهد پاشید، مگر آنکه به مرور زمان بسته به شعور مردم به آنها آزادی و حق انتخاب و انتقاد داده شود تا زمانی که دیگر خود مردم واقعا تصمیم گیرنده ی اصلی باشند.
اکثر نظامهای حکومتی در دنیا از ابتدای تاریخ تا امروز بر مبنای استثمار مردم و بهره کشی از آنها بوده و این مردم بوده اند که از ابتدای قرن بیستم تا همین امروز با روش های مختلف بدنبال نمایاندن و به رخ کشیدن جایگاه حقیقی خود در جامعه بوده اند و در این میان " ایسم " ها هم تا امروز نتوانسته اند سعادت، خوشبختی و آرامش را به مردم هدیه دهند.
" نه " گفتن همیشه و همه جا هیچگاه راه سعادت نبوده و نیست همانگونه که " آری " گفتن. نه گفتن و آری گفتن بجا و درست و صحیح و در موازات یکدیگر و بسته به زمان و مکان و همچنین تعادل و تعامل و حس مشترک جمعی در رسیدن به سعادت و خوشبخی ست که چاره ی کار است.
امروز متاسفانه نظام چین و بسیاری دیگر از کشورهایی که موفقیتهایی هم بدست آورده اند چه چپ و چه راست، به روش " باغ وحشی " اداره میشوند. مردم در قفس و در بند زندگی میکنند و بسته به نوع حکومت، از لذتها و آزادیهایی هم برخوردار هستند، اما هیچگاه به معنای واقعی آزاد نیستند. صحبت در این مورد بسیار است و در این مقوله نمیگنجد.

نوشته ها فی البداهه بود و تلاش کردم در هر مبحثی یک ناخنک بزنم و رد شوم. ممکن است اشتباهاتی در تایپ و جمله بندی باشد.

Khosro Sadri گفت...

با تشکر از پیامتان. در این نوشته هیچ بحثی از ایدئولوژی و یا سیستم اجتماعی در میان نیست. صحبت بر سر آن است که غرب برای متلاشی کردن رقبای ژئوپولیتیک از حربه "دمکراسی" و تحریک مردم آن ها استفاده می کند. درسی است برای جوان های ایران، که حواسشان به تبلیغات "بی بی سی" و "من وتو" ، که در جاهای دیگر امتحان خود را پس داده است باشند. من کجا خود را مارکسیست و یا کمونیست معرفی نکرده ام. ولی تجربه اقامت در اتحاد شوروی را دارم. در بحث مفصلی که چند سال پیش با یکی از فعالان سیاسی در رابطه با زندگی در شوروی و مقایسه آن با غرب داشتم، پاسخ سوالات و ابهامات شما را هم داده ام. اگر دوست داشتید در فهرست مطالب منتشر شده به مطلبی با عنوان:بحثی فیسبوکی در باره اتحاد شوروی" مراجعه فرمایید. موفق باشید